اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ و عاشورا شرح عزلیات حافظ دیوان حافظ فال حافظ» ثبت شده است

امام خمینی (س) - ماه مبارک رمضان

 

«ماه رمضان و معنای گشودن خدا در مسیر روزه داری»

 

«۲۳ فروردین ۱۴۰۰» 

 

«استاد اصغر طاهرزاده»

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

حقیقت وسیع‌تر از آن است که بتوان با محدودیت‌های فهم خود آن را شکار کرد. بحمدالله ماه مبارک رمضان در حال طلوع است و خوب است که دوستان در راستای نظر به تفسیر انفسی قرآن، این طلوع را حس کنند. ملاحظه کردید که خود پیامبر (ص) قبل از آمدن ماه رمضان از آن ماه خبر می‌دهند و می‌فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَبْوَابَ الْجِنَانِ فِی هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ» این خبر یک نوع کشف است. حسیّ را حضرت در خود می‌یابند و در حسِّ خود رمضان را پیدا می‌کنند. یکی از اشکالاتی که پیش آمده و عرفا آمده‌اند تا متذکر آن اشکال شوند؛ این است که وقتی دین آمد، در همان افق اولیه‌ای که گشود، همه می‌فهمیدند دین‌داری به چه معنا است. ولی کم‌کم این دین‌داری تبدیل به رسم و عادت شد و انسان‌ها فکر کردند اگر همان رسم‌ها را رعایت کنند، دیندار هستند. عرفا که متوجه‌ی این ضعف شدند سعی نمودند دین‌داری را به بستر اصلی‌اش برگردانند تا انسان‌ها در کنار رعایت آداب دینی، حسّ حضور در محضر حضرت حق را در خود بیابند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۲۹
آرمان بدیعی

Image result for ‫حافظ‬‎

روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمی خواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد:

ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟

گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم.

خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند.

همین طور که صحبت می کرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار.

می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند. 

پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟

گفت: سؤالی داشتم 

گفتم: بفرما 

پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟

گفتم: خب بله، صددرصد

گفت: ولی من اعتقاد ندارم 

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۴
آرمان بدیعی