اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانهای ‌پند آموز داستانهای کوتاه ‌آموزنده حکایتهای‌ آموزنده» ثبت شده است

«حکایت خدا و بنده های ناسپاس او»

 

روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنش ﺣﺮﻑ ﺑﺰند...

ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمی‌شود. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس ۱۰ ﺩﻻﺭی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند.

ﮐﺎﺭﮔﺮ ۱۰ ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود.

ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ۵۰ ﺩﻻﺭ می‌فرسند ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش می‌گذارد!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۰
آرمان بدیعی

 

 

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌ کاری کرده بود.
همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۰۰
آرمان بدیعی

نگهداری از لاک پشت جعبه ای شرقی(eastern box turtle)

 

 

«پاره ای از هستی!»

 

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۸
آرمان بدیعی

 

 

«از این دختر یاد بگیریم!»

 

 

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۰
آرمان بدیعی

 

 

درس انسان شناسی از یک گیاه کوچک

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۷:۰۶
آرمان بدیعی

Church picture

 

 

واسه چی هر هفته میری کلیسا؟!

 

 

 یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته، رُزی، خانم نسبتا مسن محله داشت از کلیسا برمیگشت ...

در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: مامان بزرگ، تو مراسم امروز، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد؟!

خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت: عزیزم، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم!!!

نوه پوزخند ی زد و بهش گفت: تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۱:۳۲
آرمان بدیعی


 

وقتی خدا به قولش عمل می کند!

 

چند روزی به آمدن عید مانده بود.

بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۹
آرمان بدیعی

 

 

 

«پاره آجر!»

 

 

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۹
آرمان بدیعی

 

داستان مرد فقیرِ کره فروش و بقال

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۰
آرمان بدیعی
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۲
آرمان بدیعی

افسران - حکایت ...


روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان را بسنجد.

او پرسید: آیا خداوند هر چیزی که وجود دارد آفریده است؟

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: بله

استاد پرسید: هر چیز را؟

پاسخ دانشجو این بود: بله هر چیز را.

استاد گفت: در این حالت خداوند شر را آفریده است؟ زیرا شر وجود دارد.

برای این سوال دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۳۰
آرمان بدیعی

 

افسران - حکایت ...

 

«حکایت مرد کور و خبرنگار»

 

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: «من کور هستم لطفا کمک کنید.» روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۶
آرمان بدیعی

 

مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.

ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است.

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...

اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد!

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!

نتیجه اخلاقی: مشکل رو باید اساسی حل کرد و نه مقطعی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۶
آرمان بدیعی

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد…

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم!

عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی!

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن:

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند.

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۴
آرمان بدیعی

امام صادق‌(ع) فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور می‌کرد، دید جوانی فریاد می‌کشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفته‌اند و آن جوان به روی زمین افتاده و بی‌هوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بی‌هوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۵
آرمان بدیعی
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۳۰
آرمان بدیعی
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۹
آرمان بدیعی

افسران - همه کارهای تو خوبه  ولی یک کار تو مشکل داره !

 

یکی به خدا (بی غرض) گفت: همه کارهای تو خوبه ولی یک کار تو مشکل داره!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۰۷
آرمان بدیعی

«عزیزم، شام چی داریم؟»

 

(داستان کوتاه)

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.

دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۸
آرمان بدیعی