اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

مروری بر فعالیتهای مختصر هنری بنده در تاتر و فیلم

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ


 

بنده از نظر شخصیتی به جهت درونگرا بودنم خیلی اهل نمایش و بازیگری نبودم و نیستم ولی در برهه هایی از زندگیم در جاهایی به هر تقدیر تجربیاتی در این زمینه برایم فراهم می شد.

اولین تجربه ام به دوران راهنمایی برمی گردد که در یک فیلم کوتاه به اسم «ملاقات ممنوع» به کارگردانی آقای «ناصر صفاری» بازی کردم که فیلم برداری آن دو روز طول کشید. کاری بود برای انجمن سینماگران اصفهان. لوکیشن فیلم قسمتی در بیمارستان عیسی بن مریم اصفهان و قسمتهایی هم در خود شهر اصفهان بود.

اولین تجربه بازیگری تأتر بنده هم برمی گردد به دوران دبیرستان، در جشنواره تأتری که آموزش و پرورش شهرستان خمینی شهر برگزار کرد با نمایشی تحت عنوان «زندگی جاوید» به کارگردانی آقای «علی زیبا» که در سالن کانون سلمان فارسی خمینی شهر در سال ۱۳۷۵ برگزار شد. آن زمان در دبیرستان شهدا درس می خواندم. در آن جشنواره رتبه سوم بازیگری را بدست آوردم. به عنوان اولین تجربه خودم هم تعجب کرده بودم. این تنها نمایش تاتری بود که در آن دیالوگ داشتم. و نقش دو پیرمرد را بازی می کردم.

بعد از آن دیگر هیچ فعالیت تأتری نداشتم چون اصولا روحیاتم با بازیگری خیلی جور نبود. تا اینکه ازدواج کردم. بعد از ازدواج از آنجایی که خانمم برعکس خودم به شدت برونگرا بودند فعالیت زیادی در حوزه های فرهنگی در شهرستان خمینی شهر داشتند. از جمله در حوزه تاتر و سینما در قسمت طراحی لباس و صحنه فعالیت می کردند. ایشان از قبل با گروه تاتر «مهرآیین» به مدیریت آقایان نورالله شیخی و منصور سراج و امیر لطفی که کارگردان مجموعه بودند کار می کردند. زمانی که تازه عقد کرده بودیم (در سال ۱۳۸۱) در ایام محرم نمایش «بوی سیب ۲» در سالن کتابخانه الغدیر اجرا می شد که بنده برای تماشای نمایش و فیلمبرداری از آن نمایش در سالن حضور پیدا کردم و اولین بار با این گروه آشنا شدم و کم کم این آشنایی منجر به روابط خانوادگی ما با اعضای این گروه شد. اما هیچ وقت تصور نمی کردم سال آینده خودم روی سن خواهم رفت و در لباس امام حسین (ع) بازی خواهم کرد. پیشنهاد بازی در نقش شبیه حضرت اباعبدالله (ع) را خانمم در یکی از جلسات مدیرتی مجموعه در پلاتوی مهرآیین به آقای لطفی دادند. من هم که کلا یک آدم خجالتی بودم و نمی خواستم قبول کنم. بعد از یکی دو جلسه تمرین با حضور بنده موافقت شد. نقش امام حسین را در نمایشهای «بوی سیب ۱ و ۲» در سالهای قبل آقای «سید محمد گلستانه» به عهده داشتند و حتی در نمایش بعدی که «آوای محزون» نام داشت در همه تمرینات و حتی اجرای بازبینی ایشان به روی سن رفتند و بنده در لشکریان عمر سعد بودم. اما به ناگهان کارگردان تصمیم گرفتند از فردا که اجرای اول نمایش بود نقش امام را به بنده بدهند. حالا فکرش را بکنید چقدر استرس روی من وارد شد آن شب! ظاهرا خدا چیز دیگه ای برایم مقدر کرده بود. از اجرای آن شب تا اخرین سالی که گروه مهرآیین به فعالیت خودش در شهرستان ادامه داد هر سال ایام محرم یک نمایش در موضوع واقعه کربلا و عاشورا اجرا داشتیم. که در همه آنها توفیق بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) را داشتم. همه نمایش ها نقش امام با روبنده و بدون کلام بود. و جاهایی که امام صحبت می کردند به صورت پخش نریشن و حرکات بدن بود. چون تمامی کارها همراه با رزم و به نمایش گذاشتن نبرد اصحاب در روز عاشورا بود لذا تمرینات بعضا سختی داشتیم که بدنمان کاملا آماده باشد. تمرینات را زیر نظر یک استاد کنگفو در سالن ورزشی انجام می دادیم. که حسابی دمار از روزگارمان در می آورد. انگار که پادگان نظامی بود. گاهی هم تمرینات در داخل مسجد و یا خانه و یا پلاتو بود. غیر از تمرینات ورزشی که برای آمادگی جهت رزمها بود تمرینات مخصوص تأتر هم داشتیم. البته در حد محدود بود. تمرینات حرفه ای تأتر بیشتر برای بازیگرهای اصلی بود که هر سال از چهار پنج نفر تجاوز نمی کردند که روی سن دیالوگ و بازی داشتند. در زیر فهرست نمایشهایی که توفیق حضور در آنها را داشتم قرار داده ام.

 

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «آوای محزون» به مدت ۱۳ شب در «سینما فرهنگ» خمینی شهر. (سال ۱۳۸۲)

اجراهایی که داخل سینما فرهنگ داشتیم همراه با فروش بلیط بود و استقبال خیلی خوبی از نمایش ها می شد چون خمینی شهر یک شهر مذهبی است و به حسینیه ایران معروف است و مردم علاقه خاص و ویژه ای به امام حسین دارند. ولی درامد حاصل از فروش بلیط ها صرف هزینه های خود گروه می شد و بازیگرها پولی دریافت نمی کردند و همه به صورت دلی و به عشق امام حسین کار می کردند در واقع برای ما حکم عزاداری داشت تا بازیگری. 

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع در نمایش «آوای محزون (جشنواره ای)» به مدت ۶ روز در سالن «کتابخانة الغدیر» خمینی شهر. (سال ۱۳۸۲)

این اجراها برای دانش آموزها بود. و وسعت اجرای روی سن سینما را نداشت چون هیچ صحنه نبردی در آن اجرا نمی شد و ویژه ی اجرای جشنواره بود.

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «ذبح عظیم» به مدت ۱۳ شب در «سینما فرهنگ» خمینی شهر. (سال ۱۳۸۲)

نمایش «ضبح عظیم» یکی از اجراهایی بود که بیشترین بازیگر و عوامل صحنه را داشت. و با هنرمندی جناب آقای «بدری» در نقش حضرت ابراهیم (ع) و جناب آقای «علی آتشگران» در نقش حضرت اسماعیل (ع) اجرا شد. این نمایش داستان ذبح حضرت اسماعیل را به کربلا و روز عاشورا وصل می کرد. این اولین تجربه بچه ها بر روی دکور چند طبقه بود. موسیقی به صورت زنده روی سن در زیر وسط طبقه اول اجرا می شد.

کرامتی از امام حسین (ع) در شبی از اجراها:

خانمم که نقش حضرت زینب (س) را داشتند اصرار داشت یک شب در صحنه حمله به خیام امام و اسیر کردن زنان و دختران چادرشان آتش بگیرد. توی خانه تمرین کرده بودند، ژل مخصوصی که باید به چادر می مالیدند که شعله ور می شد و بعد از تمام شدن خاموش می شد، در ضمن خود چادر و لباس زیر چادر را هم احتیاطا کامل خیس می کردند که اگر آتش زود خاموش نشد چادر و لباسشان آتش نگیرد و آسیبی نبینند. شب اولی که این صحنه اجرایی شد همه تماشاچی ها غافلگیر شدند چون غیر از کارگردان و کسی که قرار بود بعد از آتش گرفتن با ضربه شلاق آتش را خاموش کند کسی نمی دانست قرار است چنین کاری انجام بشود. وقتی تاثیر این حرکت را در نمایش دیدند. تصمیم گرفته شد شب بعد هم این کار انجام بشود. خانمم روی سن و پشت صحنه ایستاده بودند و منتظر که صحنه شروع بشود به محض شروع آن لحظه فندک را به من دادند که روشن کنم اول هر چی فندک زدم روشن نشد بعد هم که روشن شد و گرفتم به روی آن ژلی که روی چادر بود آتش نگرفت چند بار تکرار کردم چادر آتش نگرفت. چون صحنه داشت عقب می افتاد به خانمم گفتم برو یک حکمتی هست که روشن نمی شود. خانمم هم قید آتش گرفتن چادر را زدند و رفتند روی سن و بازیشان را انجام دادند. وقتی نمایش تمام شد به حکمت روشن نشدن چادر پی بردیم. خانمم یادشان رفته بود چادر و لباس زیر چادرشان را خیس کنند و اگر آتش روشن می شدت لباسشان شعله ور می شد و آسیب می دیدند.

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «با بوی یاس» به مدت ۱۳ شب در «حسینة حضرت ابوالفضل» خمینی شهر. (سال ۱۳۸۳)

این اجرا به صورت رایگان بود و مردم روی فرشهای حسینه می نشستند هر چند صندوقی گذاشته بودیم که هر کس نذری چیزی داشت می توانست پول آن را داخل صندوق بگذارد که برای هزینه های نمایش خرج بشود. جو اجرا در حسینیه خیلی متفاوت از سینما بود. چون سن سینما با تماشاچی ها فاصله داشت و مردم روی صندلی می نشستند کمی حالت رسمی داشت اما اجراهای داخل حسینیه بیشتر شبیه هیات و روضه داشت. واقعا هم همینطور بود چون مردم کلا پای نمایش گریه می کردند. «با بوی یاس» با محوریت شخصت حضرت ام البنین و تولد تا شهادت حضرت قمر بنی هاشم بود. از نظر تجهیزات فنی در این نمایش برای اولین بار از دستگاهای دودساز استفاده کردیم و همچنین در این نمایش در بخشهایی بازی سایه در پشت تور انجام می شد که در سالهای قبل نداشتیم. دکور این اجرا هم دو طبقه بود.

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «تعبیری به سرخی خون» به مدت ۱۶ شب در «مهدیة خمینی شهر». (سال ۱۳۸۴)

موضوع اصلی این نمایش خرابه شام بود و دکور آن برای اولین بار در سه طبقه طراحی شد و همین اجرا را کمی سخت می کرد. توی تمرینها بواسطه افتادن از روی دکور دو تا مجروح هم داشتیم که به خیر گذشت و خسارت جدی ندیدند. فضای آن سال هم مثل اجرای سال قبل که داخل حسینه بود معنویت زیادی داشت.

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «موسم عاشقی پروانه ها» به مدت ۸ شب در سینما فرهنگ خمینی شهر. (سال ۱۳۸۵)

در همه این نمایش ها ابتدا یک نمایش صحنه ای داشتیم با موضوعی خاص که متصل می شد به وقایع روز عاشورا و بازسازی نبردها و شهادت امام و یارانشان. یک شب توی اجراها هنگام نبردِ امام، چون صحنه تاریک بود و من هم روبنده زده بودم و چشمهایم هم ضعیف بود هنگام رد شدن از لبه سن پایم به لبه دکور صحنه گرفت و از روی سن که تقریبا یک متر و نیم ارتفاع داشت با صورت افتادم. تماشاچی ها فکر کردند دیگه نمی توانم بلند بشم اما به لطف خود امام حسین هیچ آسیبی ندیدم و بلند شدم و ادامه اجرا را رفتم. توی درگیری نبرد بچه ها ازم می پرسیدند «امام حالت خوبه؟» منم می گفتم آره چیزی نیست بازی ات رو بکن. 

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «آوای محزون (جشنواره ای)» به مدت ۷ شب در فرهنگسرای دانش رهنان. (سال ۱۳۹۰)

بازی در نقش شبیه امام حسین (ع) در نمایش «آوای محزون (جشنواره ای)» به مدت ۱۳ شب در تالار فرهنگیان خمینی شهر. (سال ۱۳۹۰)

این اجراها هم برای دانش آموزها بود. هیچ وقت یادم نمی رود گریه دانش آموزها را وقتی صحنه شهادت حضرت علی اصغر را اجرا می رفتیم. بچه ها زار زار گریه می کردند. طبیعی بود چون فطرتشان پاک بود و خیلی راحت سیمشان وصل می شد و ارتباط می گرفتند.

بازی در نقش امام حسین (ع) در نمایش میدانی در خانه اصفهان

این کار تلفیقی بود از تعزیه و نمایش میدانی که در یک شب اجرا شد. شبیه تعزیه بود چون از نمایش درام خبری نبود و فقط واقعه عاشورا اجرا می شد آن هم وسط زمین خاکی. مردم هم مثل تماشای تعزیه دورتادور جمع شده بودند. و برای اولین بار از اسب در نبردها استفاده شد. این تصمیم چند ساعت قبل از شروع مراسم گرفته شد و  من چون هیچ تجربه سواری با اسب را نداشتم سوار نشدم. و رزم امام بدون اسب و به صورت پیاده اجرا شد. خودم از کار راضی نبودم چون تمریناتمان خیلی کم بود. بخصوص صحنه های نبرد امام حسین فقط یک شب تمرین شد.

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در اولین بازسازی صحنة غدیر خم در چشمه لادر خمینی شهر. و همزمان با پخش مستقیم از شبکة سراسری «شما» و شبکة استانی اصفهان. (سال ۱۳۹۰)

یک شب آقای لطفی و خانمشان به منزل ما آمدند و گفتند قرار است امسال برای اولین بار در کشور واقعه غدیر در خمینی شهر به صورت نمایش میدانی اجرا بشود و می خواهم تو رو در نقش پیامبر (ص) بگذارم. قرار بود خطبه غدیر به صورت نریشن که حدودا ۳۰ دقیقه بود پخش بشود و بنده هم در نقش پیامبر (ص) و در حالی که روبنده بر چهره داشتم متناسب با جملات پخش شده در نریشن حرکت داشته باشم. هر چه به زمان اجرا نزدیک تر می شدیم و من تبلیغ های گسترده ی این کار را در سطح شهر می دیدم استرسم بیشتر می شد. چون در کارهای قبلی که در نقش شبیه امام حسین (ع) بودم طول مدت نریشن ها و گفتگوهای امام حداکثر ۲ دقیقه بود. حالا قرار بود ۳۰ دقیقه را بازی کنم. طبیعتا باید بیشتر متن را در خاطرم حفظ می کردم که متناسب با آن حرکت انجام بدهم اما صوت نریشن کار تا غروب قبل از روز اجرا به دستم نرسید. عصر بود که رفتیم به محل اجرا که چشمه لادر خمینی شهر و در کنار کوه بود. آنجا آقای لطفی کارگردان را دیدم و تازه متن خطبه پیامبر در روز غذیر را به من دادند که به همراه صوت آن گوش بدهم و تمرین کنم. حالا حساب کنید چه استرسی بر من وارد شده بود. شش صفحه متن نریشن بود و ۱۴ ساعت دیگه مانده بود به اجرا! تازه بعد از گرفتن متن باید می رفتیم برای دریافت لباس که آنجا هم دو ساعت وقت من گرفته شد. مجبور بودم توی ماشین فقط صوت را گوش بدهم. دوباره نصف شب رفتیم محل اجرا که با دکور و صحنه آشنا بشوم وقتی چشمم به منبری که برایم ساخته بودند افتاد همه چی از یادم رفت. یک منبر با داربست به ارتفاع تقریبا ۶ متر! کم مانده بود سکته کنم! چند بار از منبر بالا رفتم تا ترسم بریزد. خلاصه توکل کردم به خدا و گفتم تمام تلاشم را می کنم. کلا فکر کنم ۶ بار توانستم متن را با صوت گوش بدهم. صبح که برای اجرا رفتیم خیل جمعیت به قدری زیاد بود که تخمین زده شده بود ۵۰ هزار نفر برای تماشای این نمایش میدانی امده بودند. چون فضا کاملا باز و بسیار وسیع بود. دیدن این همه جمعیت استرس من را بیش از پیش کرد. اضافه کنید به اینها سوار شدن بر شتر برای اولین بار را! از دامنه کوه تا منبری که باید خطبه را می خواندم حدود ۱۵ دقیقه باید شتر سواری می کردم. خلاصه اش کنم. با همه استرسی که داشتم اجرای خوبی از آب در آمد. و معنویت خاصی حاکم شده بود بخصوص هنگام پخش شدن خطبه پیامبر. هوا هم نیمه ابری بود و نور مستقیمی از وسط ابرها روی منبر می تابید و حالت هالیوودی به صحنه داده بود. موقع اجرا واقعا حس می کردم که خدا دارد کمک می کند که بر همه چیز مسلط باشم چون باد می وزید و منبر که داربست بود را تکان می داد و هر لحظه امکان افتادن داربست ها بود. بعد از اجرا که از منبر پایین امدم همه مردم دورم جمع شدند گویی انگار پیامبر واقعی را داشتند می دیدند.

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در دومین بازسازی صحنة غدیر خم در امام زاده سید محمد خمینی شهر. و همزمان با پخش مستقیم از شبکة استانی اصفهان. (سال ۱۳۹۱)

برای این اجرا خیلی تمرین کرده بودم و تسلط خیلی بیشتری بر روی خطبه داشتم ضمن اینکه ارتفاع منبر ۳ متر بود و محکم ساخته شده بود و خیالم آسوده بود. یک گروه مستند ساز از تهران برای ضبط برنامه آمده بودند. خدا را شکر اجرای خوبی بود.

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در سومین بازسازی صحنة غدیر خم در پارک درچه اصفهان و پخش از شبکة استانی اصفهان. (سال ۱۳۹۲)

این نمایش در کف رودخانه زاینده رود که آن زمان خشک شده بود اجرا شد. برای اولین بار کعبه را هم به عنوان بخشی از دکور در وسط رودخانه ساختند. در این اجرا بواسطه تمرین زیاد خطبه را حفظ شده بودم.

بازی در نقش امام علی (ع) در نمایشنامه «مصائب یک نمایشنامه». در چهار راه تختی اصفهان به مدت ۵ شب.

بازی در نقش شبیه امیرالمومین (ع) توفیق و تجربه ی جدیدی برای بنده بود. مکان اجرا در سالن نه چندان بزرگ نمازخانه بود. خانه امیرالمومنین (ع) جزئی از دکور صحنه بود که درب آن آتش زده می شد. نقش شبیه حضرت زهرا (س) را خانم بنده «خانم لیلا عموسلطانی» بازی می کردند. خانمم اصرار داشت حتما لحظه آتش زدن درب، چادر خودشان هم آتش بگیرد که یک شب این کار با ترفندی که قبلا در اجرای نمایش «ذبح عظیم» استفاده کرده بود اجرا شد و تاثیر زیادی بر مخاطب گذاشت. شبیه اجراهای مهر آیین این نمایش هم شامل نمایش درام ابتدایی و بعد بازسازی حادثه کوچه و سیلی زدن به حضرت زهرا (س) و حمله به خانه امیرالمومنین (ع) و شهادت حضرت زهرا و تشییع جنازه حضرت بود که از بین تماشاچی ها انجام می شد.

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در چهارمین بازسازی صحنة غدیر در کنار پل خواجوی اصفهان و پخش از شبکه اصفهان و شبکه یک سیما و اخبار شبکه یک. (سال ۱۳۹۴)

مشاهده سایر تصاویر

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در پنجمین بازسازی واقعة غدیر در پل مارنان اصفهان (سال ۱۳۹۴)

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در کنگرة سراسری غدیر در آران و بیدگل (سال ۱۳۹۴)

این اجرا چند ماه قبل از غدیر بود. به دلایلی تمایل رفتن نداشتم. یکی از دلایل این بود که آقای لطفی فقط چند روز قبل بهم اطلاع داد و من واقعا ناراحت می شدم که چرا بدون برنامه و یکدفعه ای به من اطلاع می دادند. برای همین گفتم نمی توانم بیایم و به فکر جایگزین باشند. تا اینکه شب قبل از حرکت گروه به سمت آران و بیدگل وقتی مجددا آقای لطفی زنگ زدند به خانمم و فهمیدم کسی که قرار است نقش پیامبر را اجرا کند هیچ تجربه ای ندارد و از طرفی هم این اجرا برای گروه های منتخب سراسر کشور از طرف سپاه برگزار می شد و اجرای ما خیلی حیثیتی بود و نمی خواستم نقش پیامبر (ع) ضعیف از اب دربیاد. همان شب قبول کردم و صبح زود بعد از نماز صبح سرهنگ دکتر میثم رضوانپور با ماشین سپاه آمدند دنبالم و راهی شدم. دو شبانه روز فرصت داشتم که خودم را برای اجرا آماده کنم. سفر خوبی بود یک سوییت نقلی با امکانات در اختیارمان گذاشته بودند. اجرا هم خدا رو شکر خوب بود. بعد از اجرا هم نهار ما را بردند یکی از رستورانهای طرف قرارداد سپاه و آنجا حسابی پذیرایی شدیم. و بعد با همان ماشین که رفتم من را برگرداندند.

یادم است توی مسیر که داشتیم می رفتیم ظهر بود و توی ماشین صندلی عقب نشسته بودم و آفتاب صورتم را داشت اذیت می کرد و من چشمهایم را بسته بودم یک لحظه چشمهایم را باز کردم و دنبال چیزی گشتم که روی سرم بگذارم افتاب به صورتم نخورد. یک کلاه پشت سرم بود برش داشتم و سرم گذاشتم نگو این کلاه نظامی سرهنگ رضوانپور بود و من فکر کرده بودم کلاه معمولی است چون گیج خواب بودم. بعد که بیدار شدم. وقتی از کنار یک ماشین رد شدم دیدم سرنشین ها دارند یه طوری نگاهم می کنند. {یک نفر با لباس شخصی که کلاه سپاه سرش گذاشته} وقتی کلاه را برداشتم و متوجه شدم جریان چی بوده کلی بچه ها برایم دست گرفتند. حتی توی خواب ازم با کلاه فیلم گرفته بودند و می خندیدند.

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در ششمین بازسازی واقعة غدیر در شاهین شهر (سال ۱۳۹۵)

بازی در نقش پیامبر اکرم (ص) در هفتمین بازسازی واقعة غدیر در درچه (سال ۱۳۹۵)

این نمایش برای اولین بار در شب برگزار شد. صبح شاهین شهر اجرا داشتیم و شب بعد از نماز مغرب و عشاء در کنار کوه درچه.

بازی در نقش «مشهدی مظاهر» از علمای قفقاز در سریال مستند «فرزانگان قفقاز»

این اولین تجربه من در مقابل دوربین به صورت نسبتا جدی بود چون هم گریم داشتم و هم چندین سکانس بازی می کردم و هم به عنوان شخصیت اصلی بودم و هم اینکه باید دیالوگ می گفتم. کارگردان این مجموعه باز هم آقای «ناصر صفاری»  بودند که اولین تجربه بازیگری رو با ایشان داشتم قسمت این بود که اخرین تجربه را هم با ایشان داشته باشم. این مجموعه سریال شبیه مجموعه «روایت سرو» بود که برای علمای ایران ساخته شده بود. هر قسمت این مجموعه به زندگی یکی از علمای قفقاز پرداخته می شد. انتخاب شدنم هم جالب بود. یک بار که رفته بودم سر صحنه ی فیلمبرداری که در خانه مجیر خمینی شهر بود (چون خانم بنده طراح لباس مجموعه بود.) وقتی آقای صفاری بنده را دیدند گفتند چقدر چهره ات شبیه فلان عالم است که می خواهم توی این سریال مستندش را بسازم. لباس روحانیت که تنم کردند تصمیم گرفتند این نقش را به بنده بدهند. البته اصرارهای خانمم هم در قبول این نقش دخیل بود. 


انصافا آخوند شدن خیلی بهم میاد اما خب توفیق حاصل نشدlaughlaughlaughlaughlaughlaugh

یک بار که لباس پوشیده بودم و سر صحنه بودیم چون لوکیشن فیلمبرداری یک مکان اداری بود گاهی ارباب رجوع می آمد یک بار یک نفر که داخل شد تا من را با لباس و عمامه دید گفت «سلام علیکم حاج آقا» من هم با اینکه از خنده می خواستم منفجر بشوم اما جلوی خودم را گرفتم و خیلی با ژست آخوندی جواب دادم «علیکم السلام» وقتی رفت یک لحظه گفتم یک وقت نیاد سوال شرعی و احکام ازم بپرسد؟!surprisesurprisesurprisesurprise

یک فیلم کوتاه هم در نقش یکی از شهدای فلسطینی بازی کردم که البته در حد چند پلان بود.

سال ۱۳۸۱ هم یک فیلم کوتاه دیگر بازی کردم به کارگردانی «آقای مصطفوی» در نقش یک نقاشی که به زندان افتاده بود. آن هم در حد یک سکانس بود و باز بدون دیالوگ. چون نیاز به کسی داشتند که به طراحی چهره مسلط باشد من را انتخاب کردند چون کل سکانس مربوط به شروع تا پایان یک طراحی از صورت دختر فرد زندانی بود که نقش آن را داشتم و از طراحی کردنم هم فیلم گرفته می شد.

و یکی دیگه هم توی یک فیلم سینمایی که مال شبکه خانگی بود در نقش خیلی کوتاه مدیر یک کاروان زیارتی کربلا در حد چند پلان بود. (فردی که از پله ها پایین می آید) این نقش ها همیشه وقتی بهم داده می شد که سر صحنه ضبط فیلمهایی می رفتم که خانمم آنجا مشغول بود. کارگردانها من را می دیدند و گیر می انداختند!

در پایان هم چند تا عکس یادگاری با بازیگرهایی که برای ساخت یک فیلم سینمایی طنز آمده بودند خمینی شهر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۲۹
آرمان بدیعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">