اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

 

داستان منظومِ «از مدینه تا مدینه»

 

«روایتی از قیام «امام حسین (ع)»

 

«قسمت سوم: حرکت امام حسین (ع) به سمت کوفه»

 

 

فتنه ها کردند آنها در نهان

از برای کشتن جان جهان

 

شد گروهی زان سپس مامور کین

تا بریزد خون آن سلطان دین

 

موسم حج گشت و احرام و طواف

کاروان کربلا شد در مطاف

 

موسم احرام و دل کندن ز تن

گاه رستن از حدیث ما و من

 

تلبیه گویان به احرام آمدند

جان نهاده سوی جانان آمدند

 

جمع جاسوسان حاکم بر حجاز

سوی مکه آمد از راه دراز

 

تا بریزد خون مولا در حرم

بشکند آن حرمت حق را به دم

 

چون که مولا آگه آمد زین عناد

عزم خود بر ترک آن موقف نهاد

 

این چنین گفتا به یاران این سخن

همرهان و ای همه اصحاب من

 

گر بریزند خون من این طاغیان

امر حق را بشکنند در این مکان

 

کعبه را حرمت نماند بعد از این

مأمنی باقی نماند در زمین

 

بهتر آن باشد که خون پاک منبعد از آن

در حرم جاری نسازد اهرمن

 

با خیل یاران شد برون

در لقاءِ حق الیه راجعون

 

این سخن اینجا بماند ناتمام

بار دیگر باز آیم سوی آن

 

چون حسین (ع) در مکه آمد مستقر

کوفیان را زین توقف شد خبر

 

کرده صدها نامه بر مولا روان

کای امام و ملتجای صالحان

 

ای که از خلقان عالم برتری

در وراثت زادة پیغمبری

 

گر بیایی سوی کوفه نزد ما

کوفیان را جمله بینی با وفا

 

بینی آنجا صد هزاران را به صف

در حمایت از برایت جان به کف

 

اهل کوفه با بزرگان و سران

جان فدایند از همه پیر و جوان

 

دعوت و این نامه ها هر دم فزود

کوفیان را عهد و پیمان می نمود

 

گفت مولی ابن عم خویش را

مسلم و آن مرد خیر اندیش را

 

کای تو مسلم ابن عم با وفا

می رسد از کوفیان این نامه ها

 

سوی آنان از نیابت شو روان

نامه ها را نزد آنان بازخوان

 

بعد آن در ماجرا تحقیق کن

صحت این مدعا تصدیق کن

 

گر بدان دعوت مُصّرند و امین

بر صفا و صدق باشند همچنین

 

از برایم بیعت و پیمان ستان

تا بسوی کوفیان گردم روان

 

این چنین مسلم پی دستور شد

سوی جمع داعیان مامور شد

 

با دو تن از همرهان تا کوفه تاخت

در پی فرمان آن مولی شتافت

 

مسلم اندر کوفه با یاران نشست

عهد و بیعت با همه آنان ببست

 

خلق بسیاری به مسجد آمدند

با ولی الله هم پیمان شدند

 

چون که مسلم بیعت از مردم گرفت

نامه ای از بهر مولایش نوشت

 

اندر آن نامه نوشت او این چنین

ابن عم و ای امام متقین

 

کوفیان در عهد خود بشتافتند

بیرق بیعت همه افراختند

 

پس به سوی کوفه کن عزم سفر

تا درآیی نزد آنان مستقر

 

من گمان دارم که دیگر بعد از این

نشکند پیمان و عهد تابعین

 

قاصدی را گفت اینک ای فلان

نامه را بستان و ایندم شو روان

 

تاخت کن ای قاصد مرکب سوار

بی توقف در همه لیل و نهار

 

نزد آن کس شو که باشد بی دلیل

سوی قربانگه در آید چون خلیل

 

نزد آن کس رو که چون عیسی ز گور

مردگان را زنده سازد در حضور

 

نزد آن کس رو که او با یک نظر

شلعه گیرد همچو موسی از شجر

 

نزد آن کس شو که آن میر زَمَن

دیده بینا می کند با پیرهن

 

قاصد از کوفه روان شد با شتاب

رو به سوی مکه از راه صواب

 

چون که پیغام آمد از مسلم به شه

در عزیمت سوی کوفه شد به ره

 

کاروان در پیش و مرگ از پی روان

تا به جنت می رود این کاروان

 

لیک اندر کوفه شک آمد پدید

جهل افزون گشت و خوف آمد مزید

 

مسلم اندر کوفه در غربت نشست

مردمان را عهدها از هم گسست

 

چون بدید اوضاع و این احوال را

گفت اینسان ماجرا و حال را

 

کای امام و ابن عم و هم مراد

رای مردم این چنین شد در فساد

 

ترک کن این کوفیان بی وفا

عزم دیگر کن تو در کوفه میا

 

قاصد مسلم روان شد سوی یار

تا دهد آن نامه در دست نگار

 

پیک مسلم چون که اندر راه شد

گاه رفتن از قضا بیگاه شد

 

کاروان اندر پی مقصود خویش

رو به سوی کوفه می آمد به پیش

 

قاصد مسلم به ره دید آن زمان

سوی کوفه می رود آن کاروان

 

نامه را تسلیم مولی کرد و گفت

از همه احوال و اسرار نهفت

 

چون شنید آن شه حدیث ان نفاق

وان شکستِ بیعت و روح شقاق

 

گفت با یاران همه اخبار را

آن نفاق قوم بد کردار را

 

لیک اندر عزم او نامد خلل

گرچه در آن قوم می آمد ظلل

 

همچنان منزل به منزل او روان

سوی مقصد با جمیع کاروان

 

سال آمد شصت و یک اندر قمر

آن محرم ماه و گرما چون شرر

 

سال نو گشت و محرم شد پدید

می رود این قافله با صد امید

 

می رود این قافله تا صدر نور

در پی قرآن و انجیل و زبور

 

شعر از استاد محمود قنبری (تخلص: شاهد)

نظرات  (۲)

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

پاسخ:
سپاس از حضورتون.
بسم الله
السلام علیک یا ثارالله
التماس دعای فرج
پاسخ:
سپاس از حضورتون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">