میگویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود.
همهی اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود.
همهی اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
«پاره ای از هستی!»
لاک پشت پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته میخزید، دشوار و کُند و دورها همیشه دور بود. سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و آن را چون اجباری بر دوش میکشید.
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان را بسنجد.
او پرسید: آیا خداوند هر چیزی که وجود دارد آفریده است؟
دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: بله
استاد پرسید: هر چیز را؟
پاسخ دانشجو این بود: بله هر چیز را.
استاد گفت: در این حالت خداوند شر را آفریده است؟ زیرا شر وجود دارد.
برای این سوال دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.
آشنایی با سیر مطالعاتی کتابهای
استاد اصغر طاهرزاده
«جهت دانلود متن کتاب بر روی عکس هر کتاب کلیک نمایید»
اگه ڪـسی رو دوست داشته باشی
وقتی نگاهش میڪـنی دوست داری قشنگ ببیندت!
خودت رو مرتب و آراسته می ڪـنی!!!
خدارو دوست داری نه؟!
پس:
فکر بد نکن!
خدا داره می بیندت!