به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا 25 تیر ماه سال 1390 حادثهای دردناک در یکی از محلات شرق تهران رقم خورد.
در این حادثه جوان 19 سالهای به نام علی خلیلی در حین بازگشت از هیئت در حالی که همراه چند نفر از شاگردان یک مدرسه بود به واسطه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
خلیلی توسط یک نفر از افراد شرور منطقه از ناحیه گردن و قسمت شاهرگ دچار جراحت شد و بیش از 15 دقیقه در خون خود میغلتید.
به احترام ...
صورت متلاشی شده شهدا...
صورت خود را بپوشانید...
با حجاب و حیا !!
یادش بخیر، شب عملیات کربلای 4 تو آب که افتادیم، متاسفانه عملیات لو رفته بود هواپیماهای عراقی بالای سرمون منور می ریختن و عراقیها توپ فرانسوی (بمب هایی بود که می زدند و بالای سرمون منفجر می شد) از نیزارها که گذشتیم، عراقیها با دیدن ما گفتن ، الایرانیه و با توپ 23 (مخصوص زدن هواپیماها) بصورت ضربدری شروع به تیراندازی کردن و اجازه کاری به ما نمی دادن.
منو سید مرتضی دست گردن هم انداخته بودیم یه لحظه حس شیطنت اومد سراغم ویهو گفتم آخ و رفتم زیر آب بنده خدا سید مرتضی داشت منو هی صدا میزد و گریه می کرد، که یهو سرمو از تو آب در آوردم، بغلم کرد و گفت تو رو خدا دیگه از این شوخیا نکن، گفتم ببخشید.
یه ده دقیقه که گذشت یهو سید مرتضی گفت آخ و رفت زیر آب، با خودم گفتم حقشه اگه بیرون بیاد چنان بترسونمش، اولش نمی خواستم باور کنم و همش می گفتم عجب نفسی داره هر چی منتظر موندم و گفتم سید....سید... تو رو خدا دارم نگران می شم، سید دیگه بالا نیومد راستی راستی شهید شده بود، البته قول شفاعتو قبل از شهادت به همدیگه داده بودیم.
شادی روح شهدای مظلوم غواص صلوات
گفتم شاید با دیدن این عکس
کمی از خودم خجالت بکشم!
این عکس هم در جواب بعضی که بعد از دیدن تصویر دمپایی های رهبر،
اسم ریا و ... آوردند و گفتند که خمینی (ره) اینطور نبود!
در عجبم از رهبری که می گویند 95 میلیارد دلار دارایی دارد، کلکسیون های رنگ و وارنگ از هر نوع دارد، 170 عصای آنتیک دسته طلا دارد، بجای نان و پنیر در صبحانه اش خاویار رشت دارد، بجای بیت چندین و چند ویلا در شمال دارد، عباهایی به قیمت 400 هزار دلار دارد، هواپیمای 330 برای جابجایی اسب هایش دارد، باغ ملک آباد به مساحت 10 هزار متر در مشهد دارد، کمیسیون 5 سنتی از یک میلیون و نهصد هزار بشکه نفت دارد، پس نمی دانم این چه کفش های پینه بسته ایست که او به پا دارد ؟؟؟؟!!!!!
صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا.
هر چه صدایش زدیم جواب نداد.
رفتیم جلو، سرش پر از ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرده بود.
جیب هایش را خالی کردیم.
داخل جیبش کاغذ جالبی پیدا کردیم.
هم قد گلوله توپ بود
گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
گفت: با التماس!
گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت: با التماس!
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم،
قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم،
رزمنده ای گفت:
چند روز بعد از عملیات، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش هر جا می رفت همراه خودش می برد..