من یک دخترمـ...از نوع چادریشـ 💙
من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر استـ..
توی خیابان که راه میروم نه نگران پاک شدن خَط خَطی های صورتم هستمـ..
و نه نگران مورد قبول واقع نشدن...
تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم است و بس
«دل نوشته و عکس از: محدثه اداوی»
مرد ها هیچ وقت بخاطر لباس پوشیدنشان ثواب نمی برند
زیبا ترین لباسشان هم پیش خدا ارزشی ندارد
«تفاوت را احساس است»
خواهرم! شمایی که اینقدر خوبی که بخاطر حرمت یک امام زاده چادر سرت می کنی
آیا واقعا خدای این امام زاده حرمت نداره که تو براش چادر سر کنی؟
آیا همة عالم محضر خدا نیست که بخاطرش حرمت نگهداری؟
خودت تصمیم بگیر که با کدوم و برای کی خواستنی تری؟
با چادر پیش خدا خواستنی میشی و بی حجاب پیش شیطان و چشمان مردان هوسران!
بستة گوناگونِ «اوج پرواز»
فرهنگی، سیاسی، اجتماعی ، معرفتی و دینی، کاریکاتور، حجاب و عفاف، شهید و شهادت
(شمارة هشتاد و هشتم)
دستش را بلند میکند و میگوید:
«ببخشید استاد! یکی از پسر های هم کلاسی به من میگوید که من با این پوشش دارم به آقایون توهین میکنم. دارم به اونا میگم که بی جنبه اید و من نگاه همه شمارو هرزه میدونم. من باید چه جوابی به این سوالشون بدم؟»
پسرها سوت میزنند و با آهنگ کش داری داد میزنند:
«همینه! همینه!»
«کلیپی زیبا دربارة حجاب»
کاری از دانشجویان میشیگان ( Central Michigan University)
یه عالمه روسری رنگی و خوشگل روی میزها چیدند و از دخترای دانشجو غیرمسلمان دعوت میکنند که یه بار روسری را امتحان کنند.
دیدن خودشون توی آینه با روسری خیلی جالبه.
تو یوتیوب بیش از 366000 تا بازدید کننده داشته.
دانلود در ادامة مطلب
چقدر زیباست یکرنگی تو...
و زیباتر از آن اینکه...
می توانی غرورت را قاب بگیری و در پناه دستانت محکم بفشاری.
چقدر آرامش دارد این تاج بندگی...
بستة گوناگونِ «اوج پرواز»
فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، معرفتی و دینی، کاریکاتور، حجاب و عفاف، شهید و شهادت
(شمارة سی و چهارم)
عکس از: حاصل خادمی های ما
من یک دختر چادریم....
شاد و پر نشاط... سرزنده و پر کار...
قرآن و نهج البلاغه اگر می خوانم رمان و حافظ هم می خوانم..
عاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستم، یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه حفظم...
پای سجاده اگر گریه می کنم... خنده هایم با دوستانم تماشایی ست..
من یک عالمه دوست و رفیق دارم.....
امروز یکی از دانشجوهایی که خونمون اومده بود قضیه ی جالب و در عین حال عبرت آموزی رو نقل کرد. گفت: با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید، گفت:
بیست سی سال قبل وقتی که 18 سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت . یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم.
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه میدانم، لابد اینطوری خوشتیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلاً!
گفت: نچ!
نام من چادر است...
نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است…
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم…
شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید،
هیچ وقت یادم نمیرود…
از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم...
خواهرم !
تو اگر دلت شکست، زیر لب نام اسوه صبر را ببر...
و تو در این شلوغی شهرمان...
اگر دلت گرفت حق داری...
اگر ناراحت شوی حق داری...
اگر به تو اهانت شد، صبر کن!
مگر نه این است که
زهراء (س) سلام الله علیها
به زینب علیها سلام
آموخت صبر کردن را...
و تاریخ زینب (س) را به اوج رساند...
دیر نیست زمانی که مهدی فاطمه (عج) بیاید
در حالی که چادر خاکی عمه جانش را در دست دارد...
برای برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) و شادی ارواح پاک شهدا و سلامتی همه جانبازان یه صلواتی بفرستید:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
چآدری هآیی رآ میشنآسی کِه حُرمَت
آن رآ نگه نمیدارند.
بآوَر کُن این قآنع کُنَنده نیست برایِ
«چادر نداشتن ِ تو»
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟