«گر در یمنی چو با منی پیش منی!»
دیشب دلم خیلی گرفته بود از اینکه چرا نمی توانم در مراسم اعتکاف استاد طاهرزاده شرکت کنم. تصمیم گرفتم از طریق سایت خود استاد با ایشان کمی درد دل کنم و این متن را برای ایشان ارسال نمودم:
«سلام محضر استاد عزیزم جناب اصغر طاهرزاده:
استاد خیلی دلم گرفته از اینکه چند سالی است بخاطر بیماری جسمی از حضور در جمع معتکین مسجد امیرالمومین (ع) محروم شده ام. دلم برای آن جمع نورانی در معیت استادی چون شما تنگ شده. برای مناجات امیرالمومنین (ع) که قبل از اذان خوانده می شد. برای اعمال شبهای اعتکاف. برای نماز شبهای بچه ها در تاریکی مسجد. برای همان ورزش ساده در کنار شما در حیاط مسجد، برای دست دادنهای بعد از ورزش معتکفین با هم و با شما و دعای بعد از ورزش، برای افطاری ها و سحری های ساده ای که هر کسی برای خودش آورده بود، برای از خواب بیدار کردنهای بچه ها توسط سید حسینی، برای اعلام برنامه کردن های آقای ویسی، برای سخنرانی های شما در ساعت ۱۰ صبح و ۴ بعد از ظهر و برای اعمال ام داوود، برای خیره شدن به سقف مسجد هنگام دراز کشیدن و گفتن اذکار، برای لحظاتی که نگاه می کردیم به اطراف و اگر می دیدیم حاج آقای توکلی {که ما می گفتیم بادیگارد حاج آقا} نیستند به سراغ شما بیاییم و سوالی بپرسیم و با شنیدن جمله آشنای «برادرها مزاحم حاج آقا نشوند حاج آقا هم خودشان معتکف هستند» متوجه می شدیم وقت ملاقات با استاد تمام شده و باید مثل یک بچه خوب برویم سرجایمان بشینیم!
خلاصه دلم برای همه چیز آن اعتکافهای باصفا تنگ شده. خواستم از استاد بخواهم اگر در ایام اعتکاف یاد این حقیر هم افتادید بنده را از دعای خیر خود محروم نفرمایید که سخت محتاجم.
ارادتمند و شاگرد کمترین شما: آرمان بدیعی. ۹ دیماه ۱۴۰۴
استاد منت گذاشتند و پاسخ حقیر را در کمتر از ۲۴ ساعت دادند.
پاسخ استاد اصغر طاهرزاده:




















_139721144113.jpg)





