«شهید رضا پناهی اعجوبه عرفان دفاع مقدس»
«نماهنگ تصویری - مدت: ۸:۰۰ دقیقه»
«استاد علیرضا پناهیان»
«شهید رضا پناهی اعجوبه عرفان دفاع مقدس»
«نماهنگ تصویری - مدت: ۸:۰۰ دقیقه»
«استاد علیرضا پناهیان»
تقابل ظلمات نهایی با نهایی ترین نور
استاد اصغر طاهرزاده:
مثل روز برای هرکس روشن است که در زیر این آسمان جدای از حضرت مهدی «عجلاللهتعالیفرجه»، انسانی به تقوا و بصیرت و دلسوزی برای مردم مثل شخص رهبر معظم انقلاب وجود ندارد.
حال در نظر بگیرید چه چیزی پیش آمده است که عدهای درست بغض ایشان را در خود پروراندهاند. آیا بدتر از این میشود که انسانی با چنین توهینهایی به چنین شخصیتی تا این اندازه سقوط کند؟!
آیا این حکایت مقابله ظلمات آخرالزمانی در مقابل حقیقت آخرالزمانی نیست؟!!
و ما را به آن فکر نمیاندازد که همانطور که عدهای در صدر اسلام گرفتار بغض نسبت به حضرت علی «علیهالسلام» بودند، در این زمانه پیش آمده است؟
«حضور در کربلای جبهه ها، در جستجوی خود»
«مناطق جنگی راهیان نور - تاریخ سخنرانی - ۱۴۰۱/01/04»
«استاد اصغر طاهرزاده»
«زینبهای نهفته در راه گشودة شهید حاج قاسم سلیمانی»
«استاد اصغر طاهرزاده - یادداشت ویژه ۱۳ دیماه ۱۳۹۹»
این از عجایب روزگار است
حاج قاسم، نه تنها زینب خود را در جهان حاضر کرد. بلکه دختر خود فاطمه را در شهادتی که آن مرد به دنبال آن بود وارد نمود و این از عجایب روز گار است که مردی قصه شهادت خود را با دخترش در میان بگذارد. مگر آن که بپذیریم تاریخ دیگری با حضرت امام خمینی شروع شده که زنان باید پا به پای مردن در این تاریخ نقش آفرینی کنند. به همان معنایی که ابن عربی میگوید: «المکان الذی لا یُؤَنّث لا یُعَوَّل علیهِ» به آن جایی که زنان نباشند اعتمادی نیست. شاید به این معنا باشد که آن حرکت ادامه نمی یابد.
«باید زنده شویم! مثل حاج قاسم»
«باید زندگی زیباتری را تجربه کنیم - کلیپ تصویری - مدت: ۰۵:۲۴»
«حجت الاسلام علیرضا پناهیان»
سلام:
چند شب پیش که توفیق شد رفتم گلستان شهدای اصفهان چند تا کتاب خریدم. یکی از این کتابها که توفیق خواندنش را پیدا کردم. کتاب «حاج قاسم» (جلد اول) است که در مجموعه کتابهای منتشر شده توسط «انتشارات یازهرا» تحت عنوان «یاران ناب» این کتاب شماره ۱۷ است که بالای کتاب هم درج شده.
این کتاب مجموعه ای از سخنرانی های سردار شهید حاج قاسم سلیمانی برای رزمنده ها در شبهای قبل و بعد از عملیات در زمان دفاع مقدس به همراه سخنرانی های ایشان در بعد از جنگ در یادمانها یا یادواره های شهدا است.
خواندن این کتاب را به همه پیشنهاد می کنم. بخصوص برای دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها که جنگ را ندیدند. دیدن و حس کردن جنگ از زاویه دید یک سردار نظامی، با آن فضای پر از احساس قبل از عملیاتها و یا بعد از شهادت یارانشان که در صحبتهای حاج قاسم موج می زند (که بارها اشک بنده را جاری کرد) انسان را بیش از پیش در مقابل آنچه که شهدا و بسیجیان جان بر کف در جنگ آفریدند به تعظیم وامی دارد.
از ویژگیهای دیگر این کتاب چاپ ۷۶ عکس رنگی تمام صفحه از این سردار دوست داشتی است.
برشی از این کتاب را خدمتتان تقدیم می کنم:
سلام:
اول از همه شما را دعوت می کنم به مطالعه کتاب «من میترا نیستم» بخصوص دخترخانم ها را و به نظرم این کتاب می تواند هدیه بسیار خوبی برای دختران نوجوان باشد ضمن اینکه طراحی کتاب هم بسیار دخترانه و زیبا و جذاب است. و چه خوب است که مادرها این کتاب را شبها قبل از خواب برای دختر بچه هایشان بخوانند. و اصلا چه خوب است فرهنگ خواندن خاطرات شهدا برای بچه ها قبل از خواب ترویج بشود.
جای همه شما خالی دیشب گلستان شهدای اصفهان مهمان «شهید زینب (میترا) کمایی» بودم.
تا یک هفته پیش هیچ شناختی از این شهید نداشتم تا اینکه کتاب «من میترا نیستم» به دستم رسید. هنوز کتاب را به اتمام نرسانده بودم که توسط شهید طلبیده شدم.
حضور در
جمعِ سجادهنشینانِ خطشکن در
کاروان راهیان نور
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛
دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…
به احترام ...
صورت متلاشی شده شهدا...
صورت خود را بپوشانید...
با حجاب و حیا !!
فرازی از وصیت نامه «شهید سعید زقاقی»:
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن!!
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن!!
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن...
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما حیا را...!!!
خدایا... ای مهربان ترین... و ای بخشنده ترین... ای آفریدگار مهربان من...
به درگاهت اعتراف می کنم که...
خدای من...
عمری زندگی ام را به خودم سپردی... به من قدرت انتخاب دادی... راه نشانم دادی...
اما... اما خدای من...
من... گاه گناه کردم... گاه به بیراهه زدم... گاه تو، معبود عزیزم را ناراحت کردم...
و گاه وجود و حضورت را فراموش کردم...
زندگی ام...