امروز نشسته بودم داخل اتوبوس شرکت واحد. اتوبوس ایستگاه نگهداشت. دیدم یک پیرمرد دارد به سختی وارد اتوبوس می شود.
به ارامی جلو آمد و در حالی که چند تا صندلی خالی جلوی اتوبوس وجود داشت آمد کنار من نشست.
سلام کردیم. چیزی نگذشت که شروع به صحبت کردن کرد. بهتر است بگوییم درد دل:
- الان یک سال است که گرفتار دکتر و دوا و بیمارستان ام.
چرا پدر جان. مشکلتان چیست؟
جفت کلیه هایم از کار افتاده!