اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

توفیق دیدار با استاد طاهرزاده بعد از ۲۰ ماه

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۵۶ ق.ظ

 

«توفیق دیدار با استاد طاهرزاده بعد از ۲۰ ماه»

 

با سلام خدمت استاد طاهرزاده عزیز:

ضمن آرزوی سلامتی برای شما، به عرض مبارک می رسانم که جناب آقای «دکتر علی جعفری هرستانی» یکی از شاگردان فعال و نزدیک «استاد عابدینی» که حقیر و جمعی از دوستان از خمینی شهر دو سالی است هر هفته مباحث معرفتی علامه طباطبایی را به صورت حضوری و مجازی در اسکایپ زیر نظرشان، بر مبنای صوتهای تفسیر استاد عابدینی دنبال می کنیم، اخیرا جدید ترین اثر مکتوب استاد عابدینی به نام «مبانی و اصول شاگرد پروری در سیره تربیتی اهل البیت (ع)» را از تهران برای بنده آوردند که به عنوان هدیه، بصورت حضوری تقدیم شما گردد. و اگر صلاح دانستید، منت گذاشته و کتاب را مطالعه بفرمایید و نظر مبارکتان را نسبت به این اثر استاد عابدینی مرقوم بفرمایید. ممنون و سپاسگزارم.

هر روز و ساعت و مکانی که شما دستور بدهید بنده خدمت برسم تا کتاب را تقدیم کنم.

ارادتمند و شاگرد کمترین شما: آرمان بدیعی

پاسخ استاد اصغر طاهرزاده:

باسمه تعالی: سلام علیکم: لطف می‌کنید. همه‌جا و همه وقت در اختیار شما. از خانه بگیر تا جلسات. و یا از طریق رفقایی که به جلسات تشریف می‌آورند. موفق باشید


این بود که جای شما خالی دیروز عصر به اتفاق یکی از دوستان برای نماز مغرب و عشاء رفتیم مسجد خدیجه کبرای اصفهان، هنوز استاد تشریف نیاورده بودند مسجد. چون بعد از نماز بلافاصله سخنرانی می کردند و نمی خواستم بین دو نماز مزاحم تعقیبات ایشان بشوم بهترین گزینه را در این دیدم که نزدیک درب ورودی مسجد بنشینم که به محض ورود استاد ایشان را ببینم.

یکی دو دقیقه بعد استاد با یک کت و شلوار روشن تقریبا خردلی رنگ و یک کلاه دستباف قهوه ای تیره و ماسک زده مثل همیشه با تواضع کامل وارد مسجد شدند. دوستم آقای روح اللهی که تا بحال استاد را از نزدیک ندیده بود فقط وقتی متوجه شد این شخص بسیار ساده که هیچ فرقی با بقیه نداشت، استاد طاهرزاده است که من جلوی پایشان بلند شدم و چند قدمی رفتم جلو به استقبالشان.

با اینکه ماسک بر صورت داشتند ولی لبخند همیشگی شان را می شد از برق چشمشان فهمید.

«سلام استاد»

«سلام علیکم احوال شما»

«خیلی ممنون استاد. حال شما خوبه ان شاءالله؟ استاد کتاب را آوردم خدمتتان»

«بله. دست شما درد نکنه. آقا ما راضی نبودیم شما این همه راه تشریف بیارید تا اینجا. به زحمت افتادید»

«خواهش می کنم استاد این چه حرفیه. انجام وظیفه کردیم»

مثل همیشه جذبه استاد به حدی زیاد بود که به خودم اجازه ندادم بیشتر از این وقتشان را با پر حرفی کردن بگیرم. کارم را انجام داده بودم و نیازی به حرف زدن بیشتر نبود. این درس را از خودشان یاد گرفته بودیم که خیلی مراقب باشیم وقت بقیه بخصوص اساتید را نگیریم. این بود که کنار رفتم که استاد به صف اول جماعت بروند و آماده نماز بشوند.

بعد از نماز استاد طبق روال دوشنبه شبها سخنرانی نیم ساعتی با موضوع رهنودهای اخلاقی و سیر و سلوکی داشتند. خیلی خوشحال بودم که بعد از ۲۰ ماه توفیق دیدار با استاد را پیدا کرده بودم. و مجددا در فضای معنوی جلسات ایشان نفس می کشیدم. یاد سخنرانی ها و حال و هوای دلنشین اعتکافهای استاد در مسجد امیرالمومنین افتادم و غم بزرگی به دلم نشست.


عکس این پست آرشیوی بوده و مربوط به دیدار دیشب نمی باشد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">