داستان علامة طباطبایی و رویت فرشتة بهشتی
داستان علامة طباطبایی و رویت فرشتة بهشتی
«علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و میفرمود: استاد ما آیتالله قاضی فرمودهاند: ذکری را که به شما یاد دادهام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژهاش برای شما آشکار شود، لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود مشغول نکند و إلاّ آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!
علامه طباطبایی در این باره به داستانِ ذکرگفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزارمرتبه گفته میشد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کمکم بر من هویدا میشود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشتهای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آوردهام تا میل کنید.
علامه طباطبایی در ادامه فرمودند: چون استاد ما آیتالله قاضی، به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک میگفت: من فرشتهام و آب سلسبیل بهشتی برایت آوردهام از دست من بگیر و آن را بنوش.
آیتالله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا ملک که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.
علامه طباطبایی فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.»
البته این به اصطلاح فرشته، از آن نوعی نیست که جناب حافظ آن را ملاقات کرده است زیرا همانطور که استاد ایشان متذکر شده است اگر علامه به آن مشغول میشد از مراتب عالیتر محروم میگشت. ولی چون نظر قلب و جان خود را به مقامات و مراتب بالاتر معطوف نمود و با عالم بالاتر از مقام خیال آشنا گردید، در آخر عمر آن فرشته باز به سراغ او آمد ولی نه به آن شکل که نسبت به عالم اعلاء حجاب او گردد، بلکه در عین نظر به عالم اعلاء، خیالِ او را به نور تجلی انوار الهی به صورت خیالی تغذیه نمود و فرشتهای که با جناب حافظ ملاقات میکند از نوع اخیر است.
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
جناب حافظ در این غزل از شهود مثالی خود گزارش میدهد که چگونه در مسیر سلوک در نیمه شبی با صورت مثالیِ حقایق معنوی روبهرو میشود به همان صورتی که قرآن خبر میدهد که مقربان درگاه حق در جنّات نعیم با حورٌ عین روبهرو میشوند. میفرماید: «وَ حُورٌ عینٌ، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ» (واقعه/22 و 23). و برای آنها حورٌ عینی هست مانند مرواریدِ دستنخورده.
همانطور که حقایق دارای نحوهای از وجود معنوی در عالم قلب هستند، چنانچه آن حقایق از بالا در مرتبهی خیال انسان نزول کنند، به زیباترین شکل ظاهر میشوند و در زیر سایهی اسم لطیفِ حضرت حق برای سالک ظهور مینمایند و حافظ آن صورت مثالی را که برایش ظهور کرده، این طور گزارش میکند که دارای زلفی آشفته و چهرهای عرقکرده و لب خندان و مست و پیراهن چاک و غزلخوان و صراحی بهدست بوده است.
نرگساش عربدهجوی و لباش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد، بنشست
آن صورت مثالی که جلوهی جواب حضرت حق به سالک است، در موطن خیال، در حالیکه چشماش عربدهجوی بود و از لبانش سخنی به گوش میرسید که حکایت از افسوس او داشت نیمه شب به بالین او میآید و مینشیند و چنین میگوید:
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشقِ دیرینهی من، خوابت هست؟
سر در گوش حافظ میگذارد و با صدایی غمانگیز به او عتاب میکند که ای عاشق دیرینه! در این نیمه شب برای عاشق دیرینه، جایی برای خوابیدن هست؟ در حالیکه خداوند شرایطی برایت فراهم کرده تا در منزل عشق از معشوق، صراحیِ شوق عشق بگیری و در نجوای با او آتش عشق را صدچندان کنی. برخیز که بادهی محبت حق با صورتی بس جذاب به سوی تو آمده.
عاشقی را که چنین بادهی شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود بادهپرست
آن صورت مثالی با همان لبان افسوسکنان میگوید: عاشقی را که در شبهنگام چنین بادهای نصیب شود، اگر با تمام وجود دل را به او نسپارد و با تمام جان آن را ننوشد و بادهپرستی نکند، حقیقتاً کافر عشق است و از عشق چیزی نمیداند مگر ادعای عاشقی. زیرا وقتی با نفحات الهی که جانش را از محبت حق سیراب میکند روبهرو میشود، ناشیانه به چیز دیگری نظر میاندازد و خود را در معرض آن نسیم جانفزا قرار نمیدهد.
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
جناب حافظ در توصیف دلسپردن به تجلیات الهی در ساحت قلب و خیال، به زاهدی که هنوز در قالب عبادت مانده و به قلب عبادات نرسیده تذکر میدهد که چون متوجه حالات روحانی سالکان نمیشود به آنها خرده میگیرد که این چه سخنانی است بر زبان میآورید و سخن از شهودی میگویید که به معشوقههای زمینی شبیه است. حافظ در جواب او میگوید این نوع رویارویی با حقیقت از جنس همان رویارویی است که همهی ما در روز الست با حضرت ربّ داشتیم و آنچنان آن جلوه زیبا و همهجانبه و جانافزا بود که چون حضرت ربّ ندا داد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم» (اعراف/172) آیا من پروردگار شما نیستم تا همهی ابعاد شما را به ثمر برسانم و شما با مقصدقراردادن من به رستگاری برسید؟ همه گفتیم: «بَلى شَهِدْنا» تو همانی که میگویی و ما میبینیم که چنین است. آری! موضوع رؤیت محبوب در میان بوده و زاهد بر دردکشانی که به بنیادین مراتب توحید نظر دارند، بیدلیل خرده میگیرد.
آنچه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت استْ و گر بادهی مست
ما در رویارویی با حضرت حق و نظر به تجلیات او در هر صورت و جمالی، تنها آن چیزی را در منظر خود داریم که حضرت ربّ در روز الست در پیمانهی ما انسانها ریخته، حال چه آن در صورت مثالی و ملکوتی جلوه کند و نیمه شب از عالم بالا در خیال ما ظهور نماید و چه صورتهای زیبای عالم عین باشد. در هر حال سالک در هر منظری جمال ربِّ خود را میبیند و شراب ربوبیت حق را که در پیمانهی جانش ریخته مینوشد. چرا که انسان در مسیر سلوک به جایی میرسد که در هر مظهری حق را و صورت ربوبیت و زیباییهای او را به تماشا مینشیند و دل به آن میسپارد.
خندهی جام میّ و زلف گرهگیر نگار
ای بسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست
حال وقتی در مسیر سلوک، تجلیات الهی تا اینجاها سالک را در بر بگیرد که از یک طرف جام میِّ ربانی با شفافترین تجلیات قلب او را به شعف آورد و از طرف دیگر انوار الهی تا مرتبهی خیالِ سالک به زیباترین شکل و با زلفی مجعد ظهور نماید، چه جای نظرنکردن است و مشغول قالب عباداتماندن و نظر به باطن آنها که بدین شکل ظهور کرده، نبودن؟ اگر حافظ هم باشد که «قرآن ز بر بخواند با چارده روایت» توبهی متوقفشدن در ظاهر دین را میشکند و زندگی عاشقانه را شروع میکند به همان معنایی که مولوی در وصف آن میگوید: «عشق آن شعله است کو چون بر فروخت / هرکه جز معشوق، باقی جمله سوخت» و یا حافظ که میگوید: «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت». از آنجایی که عشق در تعیّن معشوق شعلهور میشود، جناب حافظ در این غزل قصهی عشقِ شعلهورشدهی خود را در تعیّن معشوق به ما گزارش میدهد.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته