مشیت الهی و اختیار انسان
در موضوعِ علم خدا به ما نباید نتیجهی جبری گرفت، زیرا علم خداوند به واقعیت است بدان نحو که واقعیت واقع است.
اگر مقاصد سیاسی و یا بیماری روانی در کار نباشد، هر انسانی به طور بدیهی خود را مختارحسّ میکند و حتّی آنهایی که مدّعی جبرند، درعمل آزادی را پذیرفته و بدان عمل میکنند و اگر شما به آنها ضربهای زدید، به شما اعتراض مینمایند.
جمادات: صفراست، یعنی هیچ عکسالعمل درونی در مقابل تغییرات شرایط بیرونی از خود ندارند.
گیاهان: بسیار کم است، یعنی در مقابل شرایط متفاوت خارجی عکسالعملشان بسیار ضعیف است.
حیوان: گسترش دارد و میتواند آب بخورد و یا راه برود و یا برگِرد خود حرکت دورانی داشته باشد، ولی در همة این اعمال، غریزه است که حکومت میکند و نه عقل و انتخاب؛ و کلاً نوع فعالیت آنها هم التذاذی است و نه تدبیری.
انسان: به قدری گسترش دارد که میتوان بین غرایز و تمایلات عالی، در عین تحریک هر دوی آنها، یکی را انتخاب کند. از طرف دیگر وجود شکها و پشیمانیها در انسان همه حکایت از این موضوع دارد که او دارای انتخاب است.
اشکال: چون بین علّت و معلول رابطه ضرورت حاکم است، پس وقتی علّت یک فعل بهوجود آمد، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، ضرورتاً آن فعل را ما انجام میدهیم.
جواب: آری؛ ضرورت بین علّت و معلول حقیقتی، غیرقابلانکار است، ولی فراموش نکنید که «ارادة انسان» جزیی از سلسله علل است و تا انسان اراده نکند، فعل انجام نمیگیرد و لذا جملة «چه بخواهیم و چه نخواهیم» دیگر مطرح نیست. یعنی ارادة انسان است که سلسله علل را کامل میکند و معلول محقّق میشود؛ پس هم ضرورت بین علّت و معلول در مورد اعمال انسان پذیرفتنی است و هم ضرورت بین علّت و معلول در اعمال انسان منجر به جبر نمیشود.
اختیار: یعنی «انجام فعل و ترک فعل»؛ پس اختیار، نه انجام دادن فعل است به تنهایی، و نه انجام ندادن فعل است به تنهایی؛ بلکه عینِ «انجام دادن و ترک کردنِ» فعل را اختیار میگویند. از طرفی «انسان در مختار بودن مجبور است»؛ یعنی محال است مختار نباشد، حتّی اگر مسلک جبر را انتخاب کند، باز با اختیار خود آن را انتخاب کرده، و از طرفی آنچه را خدا اراده کرده، چون خدا اراده کرده، تخلّفپذیر نیست و حتماً موجود میشود، و چون ما متوّجه میشویم، انسان از اختیار خود نمیتواند تخلّف کند، پس آنچیزی را که خدا در مورد انسان اراده کرده است، «اختیار» انسان است و نه فعل انسان. و چون اختیار یعنی انجام دادن و انجام ندادن فعل؛ پس اگر انسان مثلاً مسجد برود، چون به همان اندازه، قدرت ترک آن فعل را داشته و میتوانسته به میخانه برود، پس مسجد رفتن یا میخانه رفتن، مربوط به خود انسان میشود و اگر کاری را هم انجام ندهد، چون به همان اندازه قدرت انجام دادنش را داشته، باز ترک آن فعل هم مربوط به انسان میشود، در نتیجه؛ انسان، خودش مسئول ترک و انجام اعمالش هست.
اشکال: چون علم خدا مطلق است، پس هرچه ما بعداً بخواهیم اختیار و انتخاب کنیم، او از اوّل میداند، و چون محال است علم او اشتباه شود، پس حتماً آنچه را خدا میداند ما انجام میدهیم، و در این حال دیگر اختیاری برای انسان معنی ندارد، چنانچه گویا عمر خیّام گفته است:
می خوردن من حق ز ازل میدانست / گر می نخورم علم خدا جهل بود
جواب: آری؛ مسلّم است که آنچه را ما بعداً انجام میدهیم، خدا میداند، ولی به همان شکل که ما انجام میدهیم وبه همان شکل که واقعیّت دارد، خدا میداند. و آنچه حقیقتاً امکان و واقعیّت دارد، همان واقع میشود، و آن این است که ما با اختیار خود، در عینی که میتوانستیم فلان کار را بکنیم و میتوانستیم نکنیم، آنکار را انجام دادیم. مثلاً کلاس آمدن را امروز صبح ما خودمان اختیار کردیم و خداوند از قبل میدانست که ما امروز صبح به کلاس میآییم ؛ یعنی علم خدا علم به فعلی است که ما با اختیار خود انجام میدهیم، و این علم، جبری در عمل ما بهوجود نمیآورد، بلکه علم به عملی است که ما با اختیار خود انجام خواهیم داد. یعنی علم خدا، علم به آن حادثه است از راه علّت خود آن حادثه. یعنی علم به فعل انسان است از راه خاصّ خودش که همان اراده انسان باشد، و لذا علم خدا علم به همین جهان است با همین نظاماتی که دارد و خداوند میداند ما با اختیار خود (چون آنچه واقعیّت دارد، انسانی است که مختار است) فلان کار را در عینی که میتوانیم انجام دهیم و میتوانیم ترک کنیم، با اختیار خود انجام میدهیم و لذا علم خدا همین است که آنکس که معصیت میکند با اختیار خود معصیت میکند، مثل اینکه خداوند میداند این برج دهسال دیگر خراب میشود، و چون خدا میداند، حتماً هم خراب میشود. ولی همانطور که خراب میشود، خدا میداند، یعنی دهسال دیگر بمبی به آن میخورد و خراب میشود، و نه چون خدا میداند، خراب میشود.
«لاجَبْرَ وَ لاتَفْویضَ بَلْ اَمْرٌ بَیْنَ الْاَمْرَیْنْ» یعنی چه؟
یعنی در اندیشه شیعه، نه جبر اشعری جای دارد که بگوید: انسان بدون اختیار در سیطرة حق است و فکر کنیم اراده خدا به فعل انسان تعلّق میگیرد و انسان هیچ اراده و اختیاری در افعال خود ندارد، و خدا افعال ما را اراده کرده است، نه اختیار ما را؛ و نه تفویض معتزلی، که فکر کنیم خدا انسان را رها کرده و انسان بریده از خدا در صحنه هستی آزاد است.
جملة فوق میخواهد بگوید اراده انسان در طول اراده خداوند است، بدین معنی که خداوند اختیار انسان را اراده کرده که عبارت باشد از انجام فعل و ترک فعل. و انسان، با اختیار خود کاری را، یا عدم انجام کاری را، اختیار و انتخاب میکند؛ یعنی نه آنچنان است که اختیار انسان در اختیار خداوند نباشد، و نه آنچنان است که فعل انسان از خود انسان نباشد و در انجام آن مجبور باشد. پس فعل انسان تماماً مربوط به انسان است و تماماً هم مربوط به خداوند، منتها در طول همدیگر.
مشیّت الهی، و اختیار انسان
مشیّت خدا به این معنا است که خداوند حکمفرمای نظام آفرینش است و همه رویدادها در سلطه خواست و قدرت اوست. و عالم هستی در عینی که مخلوق اوست، سدّی و مانعی در برابر قدرت مطلقه او نیست. مخلوقات همه در واقع در خدمت خداوند هستند و وسیله برآوردن اهداف او. نه تنها او علم پیشین دارد «عَلِمَ بِما کانَ قَبْلَ اَنْ یَکُونَ»، و عالم است به آنچه هست قبل از آنکه بهوجود آید. بلکه پیشاپیش به آمادگی امور میپردازد (میداند نوزاد هنگام تولد نیاز به شیر دارد و لذا قبل از تولد برای او در سینه مادر آماده میکند، عین این حالت در سایر امور عالم نیز عمل میکند).
آن مقدار آزادی و اختیاری که به انسان داده نیز خواست اوست و مسلّم با آزادی و اختیار انسانی مقابله نمیکند، و اختیار انسان هم مقابل اراده خداوند نیست، بلکه عطایی است از طرف ربّالعالمین، تا انسان در پروریدن ورسیدن به کمال خود قدم بردارد، فرمود: «اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ، اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً» ؛ یعنی هم راه نیکبختی را به انسان نمایاندیم و هم او را آزاد گذاردیم تا اگر خواست در آن راه برود، و اگر هم نخواست، باز خودش به راه نیکبختیاش پشت کرده باشد و نسبت به آن کفر ورزیده باشد، تا خوبی و بدی را با انتخاب خود، خودش سرمایه خویشتن قرار دهد. پس در واقع «مخلوق به راه خود میرود، ولی همیشه خود را در راه خداوند مییابد».
جهان قانونمند و مشیّت خدا
غفلت نکنیم که خداوند به جهت عُلوّ شأنی که دارد، از یک جهت با واسطهها و اسباب عمل میکند و بههمینجهت ما، قانونمندی ثابت را در طبیعت مشاهده میکنیم؛ یعنی واقعاً آتش است که میسوزاند و واقعاً انسان عملی را که انجام میدهد، خودش انجام میدهد. آری؛ درست است که وجود هر موجودی به خداوند است، ولی هر موجودی در مرتبة وجودی خاصّ خودش خواص خود را دارد. یعنی خداوند به هر موجودی یک وجود و خاصیّت طبیعی بخشیده که آن وجود و خاصیّت اصالتاً متعلّق به آن موجود است، ولی در عین حال اهداف الهی را بیان میکند. و آنچه خدا میخواسته همین است که آتش بسوزاند و انسان خودش انتخابگر اعمال خود باشد. آری خداوند از یکجهت بهواسطة اسباب عمل میکند، ولی از جهت دیگر هم او گاهی ماوراء ابزارها اقدام مینماید که در بحث «نقش عالم ربوبی» بدان میپردازیم.
عمل خداوند به صورت عشق و نه قهر
خداوند در عینی که قدرت انتخاب به انسان داده، ولی روح تمایل به نیکی را در گوهر وجود او به جنبش درآورده، یعنی او را متمایل به راهی کرده که سعادت او در آن است، ولی این تمایل به نیکی، قدرت اختیار او را از بین نمیبرد؛ یعنی تأثیر خداوند از این جهت همانا تمایل به نیکی است، به عنوان علّت غایی؛ یعنی در این سطح، عمل خداوند به صورت عشق است و نه قدرت قهر، و در این رابطه ما نباید خداوند را چنان در نظر آوریم که گویی الکترونهای درون اتم را جابهجا میکند، بلکه هدایت و تمایل به نیکی است که از طرف خداوند چون نسیمی بر جان ما میوزد تا ما خود انتخاب کنیم. میفرماید: «وَما تَشاؤونَ إلاّ اَنْ یَشاءَالله» ؛ یعنی شما نمیخواهید مگر آنچه را خدا بخواهد. یعنی میلهای شما را خدا به حرکت درمیآورد. و نفرمود: افعال شما را خداوند انجام میدهد، بلکه میلهای ما را ایجاد میکند، هر چند انسان میتواند در مقابل آن تمایلات و هدایتها، عصیان کند و باز نباید فراموش کرد که اگر انسانها به جهت میل به گناه، میلهای نیک الهی را پذیرا نشدند و در اثر میلهای فاسد که پشت کردن به تحریک مهربانة خداست، اعمال فاسد انجام دادند، خودشان مقصرند.
نقش عالم ربوبی در عالم ماده
ما نباید طبیعت را به عنوان یک نظام عِلّیِ مکانیکی و جبری بدانیم و حضور معنوی خدا را در طبیعت حذف کنیم. همچنانکه نباید نقش نفس انسانی را در بدن او نادیده بگیریم و همة فعالیتهای بدن را در سطح عکسالعملهای زیستشناسانه تحلیل کنیم. مثل اینکه گاهی بدن در اثر آتش از بیرون، و یا گاهی در اثر سوختوساز داخلی گرم میشود و گاهی هم غضب انسان موجب گرمی بدن میشود. یعنی نقش مستقیمتر علل معنوی را نیز باید در نظر داشت که خداوند ماوراء ابزارها اقدام مینماید، هر چند در هر صورت همه چیز به خدا برمیگردد و فقط گاهی اسبابهای بیشتری بین ما و خدا فاصله شدهاند. یعنی اراده خداوند با این فاصلهها و اسبابها تحقّق یافته و ظهور نموده است، همچنانکه میگوییم ساقی خدا است، ولی آب، موجب تحقّق ظهور «اسم ساقی» در مرتبة عالم ماده است، پس آب واسطهای است تا خداوند بندگانش را سیراب کند و در هر حال همیشه خداوند در صحنه است؛ چه واسطههای فعل او باشند و چه واسطهها در بین نباشند.
هدایت خداوند به سوی ایدهآل هر چیز
در علم خداوند قبل از خلقتِ هر چیز، نحوة ایدهآل و کامل آن چیز موجود است و هر موجودی را در جهت تحقّق نحوه ایدهآل و نهاییاش هدایت میکند و انسان را نیز برای رسیدن به آن ایدهآل و آن انسان کامل به انگیزش وامیدارد. ولی «اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً» عدّهای از آن هدایت و انگیزش استفاده میکنند و عدّهای به آن پشت میکنند.
آزادی تکوینی و هدایت تشریعی
خداوند، آزادی انسانها را قربانی نمیکند، و مشیّت الهی با آنچه در انسان و بر انسان میگذرد، در تضاد نیست؛ یعنی انسان تکویناً آزاد است و تشریعاً برای چنین موجودِ آزادی، راه سعادت را پیشنهاد کردهاند و این هدایت تشریعی و آن آزادی تکوینی، شرایط لازم عشق الهی است و نه قهر او؛ یعنی تشریعاً به او دستور میدهد که باید ظلم نکنی و یا باید عبادت کنی، ولی تکویناً او را آزاد آفرید، تا اگر خواست آن دستور را انجام دهد و اگر نخواست، بتواند انجام ندهد.
خواست خداوند حکیمانه است
آری خداوند هر که را خواست گمراه مینماید و فرمود «فَیُضِلُّ اللهُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم» یعنی؛ پس خداوند هر که را خواست، گمراه میکند و او قدرتمند و حکیم است؛ ولی خواسته است که ظالم را هدایت نکند؛ چراکه خود میفرماید: «وَاللهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمین» یعنی؛ خداوند قوم ظالم را هدایت نمیکند و گمراه مینماید. یعنی خواست خداوند، خواستی حکیمانه، نه بوالهوسانه است. میفرماید: «وَاللهُ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین»؛ یعنی خداوند کافران را هدایت نمیکند، پس درست است که هر کس را خواست هدایت میکند و یا گمراه میکند، ولی خواسته است که کافر و ظالم تا وقتی در ظلم و کفر خود پایدارند، هدایت نشوند و برعکس؛ فرمود: «یَهْدی اِلَیْهِ مَنْ انابَ» یعنی آنکس که جهت خود را از ظلم و کفر تغییر داد، هدایت میشود. پس مشیّت خدا آنچنان نیست که انسانها نسبت به تغییر سرنوشت خود دست بسته باشند، بلکه برعکس، مشیّت او همین است که انسانها با انتخاب خود بتوانند از هدایت خداوند بهره برگیرند.
شقی، خودْ شقی است
نکتة 1- اینکه روایات میفرماید: «اَلشَقیُّ شَقیٌّ فی بَطْنِ اُمُّهِ وَ السَّعیدُ سَعیدٌ فی بَطْنِ اُمِّهِ» یعنی؛ انسان شقی و بدکار، از شکم مادر شقی و بدکار است و انسان سعید و نیکوکار، از شکم مادر سعید و نیکوکار است؛ اشاره به علم خدا دارد که تابع معلوم است، یعنی علم به اعمال انسانها دارد، همانطور که اعمال آنها با اختیار خودشان واقع میشود. منتها علم خدا به اعمال بندگان قبل از اعمال آنهاست، روایت فوق را معصوم تفسیر میکند، در کتاب صدوق هست که فرمودند: «اِنَّ اللهَ تَعالی یَعْلَمَ اَنَّهُ سَیَعْمَلُ عَمَلَ الْاَشْقِیاء»؛ یعنی؛ خداوند میداند که این انسان شقی به زودی عمل اشقیاء را مرتکب میشود. پس در اثر سوء اختیار خود به بیراهه میرود؛ بااینکه میتواند نرود.
از حضرت علی (علیه السلام) در کشف الغطاء آمده است: که حضرت سرنوشت میثم و قنبر را پیشبینی کرد؛ خواستند حضرت را آزمایش کنند، به حضرت خبر دادند: «خالدبنعرطفه» مُرد. حضرت فرمودند: «خیر؛ او نمُرده، او یک فتنهای راه میاندازد و پرچم ضلالت را هم به دست حبیببنجمال میدهد» حبیببنجمال در مجلس نشسته بود، برخاست و گفت: «من دوست شما هستم!»، حضرت فرمودند: «مبادا یک چنین پرچم ضلالت را به دوش بکشی، ولی حتماً اینکار را میکنی و از این در مسجد هم داخل میآیی، ولی این کار را نکن». (در این حدیث هم نهی امام هست و هم علم به غیب امام) یعنی چون تو میکنی، من علم دارم، نه چون من علم دارم تو میکنی. این علم حضرت تابع معلوم است با همه مبادی، که آن اختیار عامل است، آری؛ همه آنچه حضرت پیشبینی کردند، شد؛ و اینرا میگویند «علم غیبِ تابع معلوم»، این است معنی «قُلِ اللهُ اَسْرَعُ مَکْراً» یعنی بگو خداوند سریعترین مکرهاست؛ یعنی خدا زودتر از آنچه تو عمل کنی، میداند و خنثی میکند و مقابله میکند.
نکتة 2- در حالی که علی (علیه السلام) در مسجد نماز میخواندند؛ مردی از قبیلة مراد به حضور آن حضرت آمد و گفت: خودت را حفظ کن، زیرا مردی از قبیلة مراد قصد کشتن تو را دارد.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «اِنَّ مَعَ کُلَّ رَجُلٍ مَلَکَیْنِ یَحْفِظانِهِ مِمّا لَمْ یُقَدَّرْ، فَاِذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ، وَ اِنَّ الْاَجَلَ جُنَّةٌ حَصینَهٌ» یعنی خداوند با هرکس دو ملک گذارده که او را نسبت به آنچه برای او مقدّر نشده حفظ میکنند، پس چون آنچه مقدّر شده، رسید؛ آن دو ملک میان او و آنچه مقدر شدهاست را خالی میکنند - تا آنچه مقدّر شدهاست واقع شود - و اَجَل و وقتِ معین شدة مرگ، سپری است محکم که انسان را از همة بلاها حفظ میکند.
حضرتعلی (علیه السلام) در این حدیث ما را متوجه قوانین ثابت عالَم وجود میکنند که اختیار ما تا اینجاها نفوذ ندارد، همچنانکه در تولد ما یا جنسیت ما اختیار ما نفوذ نداشت و توجه به این قوانین ثابت عالم وجود، به معنی جبری که ما نتوانیم سعادتمندانه سرنوشت خود را برای زندگیِ قیامتی رقم بزنیم، نیست، بلکه بدینمعنی است که خداوند نظام خود را در دست ما ندادهاست تا ما با میل خود آن را تغییر دهیم، بلکه به ما امکان تغییر خود و تغییر سرنوشت خود را در دل نظامی متقن و حساب شده دادهاست.
«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»
«استاد اصغر طاهرزاده»