اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

«اعتراض به روابط عمومی صدا و سیما»

جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۲ ب.ظ

ساختمان شیشه ای صدا و سیما

 

« اعتراض به روابط عمومی صدا وسیما »

 

دیشب ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ آن ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ.

ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ای ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ می گفت ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ می رﯾﺨﺖ...
ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ نمی کنید؟ ﭼﺮﺍ
ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ می کنید؟ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ی ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺻﺪﺍﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ: ﺁﻗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ؛ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺻﺤﻨﻪﺩﺍﺭ؟ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ؟!

ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ؟ ﻣﺜﻼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ. ﮐﻪ ﯾﮏﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﻩ، ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻏﺬﺍ می خوﺭﻧﺪ.

ﯾﺎ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ «ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ» ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ. ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ نمی دﺍﻧﺪ ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ...

ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ...

ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ می شود...

ﺁﻗﺎ.. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻨﺪ، ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمی شوند، ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺠﺎﯼ دست ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺧﺎﺭﺟﯽ، ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؟؟ ﯾﺎ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯن ها می کشید، ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﯿﺪ؟ می شوﺩ به همراه ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ قسمت هایی از ﻓﯿﻠﻢ، ﺻﺤﻨﻪ ی ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؟

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﺴﺖ ﯾﮏ ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺭﺍﺳﺘﺶ رﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺁن ها ﺍﺻﻼ نمی دﺍﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ... ﻣﻤﻨﻮﻥ...

ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ می کند... ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﯿﺪﻥ پی ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﻣﺎﻍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺯ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ می رﺳﺪ.

ﮐﻤﯽ ﮐﻪ می گذﺭﺩ . ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ می شکند...

ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﭼﻪ ﮐﯿﮑﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺍﯼ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ!

ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺑﻐﺾ ﻣﺎﺩﺭﻡ ...

ﻭ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭﻡ...

ﻭ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ..

ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺍل های ﭘﺪﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ..

ﻭ ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ می کند؟!

ﻭ ﭼﺮﺍ ﭘﺪﺭﻡ؟!

ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ...
ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭﺱ ﻋﻠﻮﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ...

«ﻭﯾﺘﺎمین هاﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﯿﻮﻩ ها»

نظرات  (۱۷)

۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۳ افشین پارسائیان
جالب بود، ممنون.

فیسبوک
پاسخ:
سپاس از حضورتون.
۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۲ انجمن جلال آل احمد

خیلی قشنگ بود...


///

سلام


دعوتید با این چند مطلب:


-دو نکته دربارۀ عصبانیّت روحانی


-تصاویر میکروسکوپی


-اصلاح‌طلبان از جان روحانی چه میخواهند؟


-شلیک گلوله داعش به سامرّا +عکس


-نتیجۀ جدایی دین از سیاست


-مشاورۀ روانی پیام صادقیان


و...


۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۳ انجمن جلال آل احمد



 خیلی قشنگ بود...


 ///


سلام


دعوتید با این چند مطلب:


 


-دو نکته دربارۀ عصبانیّت روحانی


 


-تصاویر میکروسکوپی


 


-اصلاح‌طلبان از جان روحانی چه میخواهند؟


 


-شلیک گلوله داعش به سامرّا +عکس


 


-نتیجۀ جدایی دین از سیاست


 


-مشاورۀ روانی پیام صادقیان


 


و...


پاسخ:
       و علیکم السلام: ان شاء الله حتما.
ازاین همه تجمل گرایی در صداو سیما متاسفیم 
پاسخ:
بله واقعا جای تاسف داره!

خداقوت

واقعاهم درد ناکه

لطفامارا باآدرس جدیدلینک بفرمایید.

پاسخ:
ممنونم از حضورتون. چشم.
بله متاسفانه همچین مواردی وجود داره، یکی از آشنایان که معلم هست میگفت همکارش که دو تا بچه هم داره چند وقت هست که گوشت فقط میتونه به اندازه استفاده بچه هاش بگیره و خودش و همسرش چند وقته گوشت نخورده اند.
پاسخ:
واقعا شنیدن این صحبتها دردناک است. ممنون از حضورتون.
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۹ کنیز حضرت مادر(س)
سلام
عالی بود ...
پاسخ:
و علیکم السلام: ممنونم از لطفتون.
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۳۴ خادم الشهداء
بسم الله الرحمن الرحیم
با پوستر / اگر بسم الله را بلند نگویید
به روز هستیم  منتظر شما هستیم 
http://ammar-g.blog.ir/
یا علی
پاسخ:
ان شاء الله حتما.
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۶ حسین بدیعی
پاره‌ای از هستی

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

پاسخ:
ممنونم حسین جون. داستان قشنگتو  میذارم روی وبلاگ.
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۷ حسین بدیعی
 
اولین بار بود که می رفتم جبهه ...

شب قدر که رسید ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء

جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم

از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر اومده بودن

شب دوم هم همین طور بود

برام سؤال شده بود که چرا بچه ها برا احیا نیومدن

با خودم گفتم نکنه خبر نداشته باشن...؟!

... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون

پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت

به سمت صحرا حرکت کردم

نزدیک شیارها که رسیدم ، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته

قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه می کنه

مراسم احیاء از بلندگو پخش میشد

بچه ها صدا رو می شنیدن و توی تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدا راز و نیاز می کردن

تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...
پاسخ:
خوشا به سعادت شهدا! من که هر چی به خودم نگاه می کنم می بینم هیچ جوابی ندارم روز قیامت بهشون بدم.
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۲ حسین بدیعی
عریف میــکرد :

همسرم توی حیــاط از روی ویلچر با صورت خورد زمیــن...

بعد که من دویــدم و از روی زمیــن بلنــدش کردم

دیــدم داره مثل ابـر بهار گریــه میکنه...

با تعجب بهش گفتم

حاجی شما توی ایـن سالهای مجروحیتت

یــه بار آخ نگفتی

 چی شده؟!

گفتش نمیدونستم

زمیــن خوردن با صــورت اینـقدر درد داره ...

.
.
.

یا ابوالفضل (ع)
پاسخ:
سلام حسین جونم. خیلی زیبا و دردناک بود. ممنونم.
سلام
وقت بخیر
یک هدیه از طرف " گاهنویس " :
ای کاش وقتی تصمیم به انجام گناهی می گیریم کسی این جمله با ارزش علی علیه السلام را در گوش و دلمان زمزمه کند که فرمود : چقدر تفاوت است بین دو کار : کارى که لذّت آن به پایان میرسد ولى آثار تلخ آن بر جاى مانَد، و کارى که رنج و زحمت آن تمام شود ولى اجر آن ماندگار باشد.
پاسخ:
و علیکم السلام: ممنونم از این هدیه ارزشمند و زیبا.
۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۰ مظهرزیبایی
خیلی قابل تامل و تاثر بر انگیز بود ممنون ...
پاسخ:
ممنون از لطفتون.
سلام واقعاً نمیدونم چی بگم....
فقط خدامیدونه و بس
متاسفیم برای تلوزیون ایران که هر روز به برنامه های ماهواره نزدیک و نزدیک  تر میشه
از تجمل گرایی گرفته تا ...
پاسخ:
و علیکم السلام. بله متاسفانه دارند با ماهواره کورس می بندند!
متاسفانه فقط یاد گرفتیم ادای خوبی رو دربیاریم و این درک به وجودمون نفوذ نکرده وگرنه قطعا به اینجا نمیرسیدیم..
یادمه بچه بودیم وضع خوبی هم دشتیم..بابام همیشه گوشزد میکرد که مبادا چیزی ببریم مدرسه ی وقت یکی از بچه ها نداشته باشه و حسرتشو بخوره..اما حالا.....بچه ها...چه غصه دار بود قصه تون..غصه ای که سالهاست ذهن ماهم درگیرش بود ....ولی صدامون ب کسی نمیرسید.........
خداقوت..
پاسخ:
بله درست می فرمایید و برای همین مهم ترین وظیفه ما زنده کردن سبک زندگی اسلامی ایرانی استو ممنون از حضورتون.
۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۷ سربازولایت
همه حرفای دل ما بود
کاش زنان آرایش کرده که از زیادی رنگ و لعاب صورتشون رو سیاه سفید نشون میدن رو هم اضافه میکردید
کاش اسراف در همه چیز مخصوصا در آب رو هم اضافه میکردید کاش عادی نشون دادن روابط نامحرم رو هم اضافه میکردید
کاش بد دهنی ها و به راحتی دروغ گفتن هاو تهمت زدنها رو هم اضافه میکردید
کاش حالال کردن و حرام خدا و بالعکس رو هم اضافه میکردید
وای بر صدا و سیمای ایران که از هزار تا ماهواره هم بدآموزتره

بیچاره امام زمان(عج) بیچاره امام خامنه ای چی میکشن از این همه کار شکنی
پاسخ:
همه موارد فوق الذکر درست است.
۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۵ سرزمین نور
این داستان واقعی نیست که؟؟؟!!!
هست؟؟؟
جدی؟؟؟
پاسخ:
این یکی از تلخ ترین واقعیات جامعه ماست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">