داستان منظومِ «از مدینه تا مدینه» (قسمت پنجم: صبح عاشورا و آغاز نبرد)
داستان منظومِ «از مدینه تا مدینه»
«روایتی از قیام «امام حسین (ع)»
«قسمت پنجم: صبح عاشورا و آغاز نبرد»
زین سخن ها ناله شد بر آسمان
کای مراد و ای امام صالحان
کی روا باشد که در رسم وفا
عاشق از معشوق خود گردد جدا
جان نثارانیم یکسر ای شهیر
این ارادت را تو از ما وامگیر
آنچه از جانان رسد اولی تر است
جان فداکردن در این ره خوشتر است
آنکه دارد ناله ی امن یجیب
کی گریزد او ز الطاف حبیب
بعد از آن گفتار و آن اقرارها
زان همه اصرار و آن انکارها
سوی خیمه جمله یاران رفته باز
از برای خلوت و ذکر و نماز
اندر آن شب بندگان صد عیار
در رکوع و سجده و آهنگ یار
این چنین طی شد شب وصل و امید
آفتاب صبح عاشورا دمید
من چه گویم از حدیث روز عشق
ز غم جانسوز صحرا تا دمشق
هر چه گویم شرح و حال آن زمان
عجز این کلک و بیان آید عیان
کی تواند گوید از آن شب سخن
آن که باشد بی خبر زان انجمن
من چه گویم زان همه راز نهان
زانچه ناید در نوشتار و بیان
صبح عاشورا چو از مشرق دمید
برق شمشیر اندر آن صحرا جهید
حق ستیزان لشگری آراستند
ده هزاران مرد جنگی خاستند
صف به صف استاده با خُود و سنان
در کف آنان همه تیر و کمان
سوی دیگر لشگری هشتاد کم
جمله اصحاب حسین آن پاک دم
لشگری انبوه و جمعی پر شمار
در مصاف حق چو گرگی بی مهار
در مقابل پاک مردان قلیل
رو سوی نمرودیان همچون خلیل
کرد مولا پای خود اندر رکاب
رفت آندم سوی لشگر با شتاب
وانگهان گفتا به قوم فتنه گر
کای شکسته عهد و پیمانها ز سر
عهد و پیمان ها چه شد ای کوفیان
از چه رو این فتنه ها آمد عیان
نامه ها دادید و دعوت بیشمار
تا درآیم سوی این شهر و دیار
اینک ای مردان پیمان ناشناس
ای کج اندیشان نعمت ناسپاس
از چه رو شمشیر کین افروختید
قصد جانم کرده لشکر ساختید
جد من پیغمبر دین شماست
مادر من دخت ختم انبیاست
من حسینم پور مولی المومنین
ابن عم مصطفی آن شاه دین
بشنوید اکنون نصیحت های من
گویم از حق بر شما ایندم سخن
سوی حق آیید و از من بشنوید
بر رضای حق همه گردن نهید
راه دوزخ را شتابان می روید
رهزن پیمان و ایمان می شوید
خون پاک من نریزید ای خسان
آتشی زین فتنه ها آید عیان
من ندارم مقصد جنگ و قتال
مقصدم اصلاح خلق است و تعال
این سخن ها گفت با علم و یقین
کای شما مردان گمراهی قرین
بگذرید از رای و از مقصود خویش
دوزخ است این ره که می آید ز پیش
پس رها سازید راه بسته را
وانهید این کاروان خسته را
لیک گوش بسته ی قوم جهول
ناشنید این گفت فرزند رسول
این چنین اتمام حجت آن امام
کرد با آن لشگر پر ازدحام
چون طمع بود و نفاق اندر میان
گوشها کر بود و دلها در ضمان
وانگهان باز آمد او در خیمه ها
گفت با اهل حرم شرح قضا
آن سخن ها بعد از این تکرار شد
بارها مولی به این گفتار شد
جسم ها چون از حرام و شبهه بود
چشم حق بین جماعت بسته بود
رفت و آمدها فزون گشت و کرار
نرمشی نامد در آن قوم ضرار
در چنین اوضاع تیری شد روان
سوی اردوگاه آن جان جهان
گفت ابن سعد با اعوان خویش
دیده بگشاید و پیش آئید پیش
شاهدم باشید در پیش یزید
اولین تیر از کمان من جهید
تیر اول را من افکندم ز کین
بر حریم و خیمه گاه شاه دین
شعله ور آن فتنه با آن تیر شد
عالمی زین جور سنگین پیر شد
آن زمین تف ز خون اولیاء
تا ابد شد ملجاء خلق خدا
داد فرمان پورِ سعد نابکار
بر تمام لشگر و قوم ضرار
کز برای هجمه و جنگ و قتال
عزمتان هرگز نیاید در زوال
حُر چو آنجا عزم آن لشگر بدید
نزد ابن سعد آمد آن حمید
گفت: گویا عزم داری بر جدال
پیش رو گیری ره جنگ و قتال
ابن سعد دون در آن پرسش چنین
گفت با حُر این سخن از روی کین
آن چنان جنگی برآرم تا از آن
سر جدا گردد از تنها چون خزان
حُر چو دید آن رای و بشنید آن سخن
شد جدا از لشگر و زان انجمن
گفت با یاران خود از بهر آب
میروم اکنون از اینجا با شتاب
آمد از لشگر برون با اضطراب
رو به سوی مقصد از روی صواب
رو به سوی کعبه آمد در طواف
تا درآید نزد مولا در مطاف
گفت راوی دیدم آنجا حال او
شد دگرگون چهره و احوال او
گفتم ای حُر از چه رو حیران شدی
خود دگرگون چهره و لرزان شدی
گفت اینجا در میان نور و نار
گشته ام حیران و زار و بیقرار
یک طرف رضوان و جنت زین مجال
سوی دیگر آتشی، خود بی زوال
بعد از آن ناگه بگفتا این بیان
برگزینم زین دو ره راه جنان
شعر از استاد محمود قنبری (تخلص: شاهد)