داستان منظوم «از مدینه تا مدینه» (قسمت ششم: شهادت حر بن یزید ریاحی)
داستان منظومِ «از مدینه تا مدینه»
«روایتی از قیام «امام حسین (ع)»
«قسمت ششم: شهادت حُر بن یزید ریاحی»
پس نهاد او پای خود اندر رکاب
تا درآمد نزد مولا با شتاب
گفت بنماید فدایت جان من
آن خداوند حکیم ممتحن
من همان درمانده ام کو از نخست
راه تو سد کرد و راه فتنه جست
من ره برگشت بستم بر شما
بردم اینسان کاروان را در بلا
هرگز این معنا نیامد در خیال
پیش گیرند این خسان راه قتال
گر چنین دانستمی در بدو کار
من رها میکردم آن راه ضرار
اینک اندر توبه دمساز آمدم
سیدی تو، بر درت باز آمدم
تو کریمی اینک ای والا گهر
توبه کردم از خطایم در گذر
گفت مولی حق پذیرد توبه را
خود درآید از در عفو و رضا
چون که بشنید این سخن از شاه دین
گفت رخصت خواهم ای شاه امین
تا درآیم در قتال این عدو
در ره تو کشته گردم ای نکو
گفت مولا رحمت حق بر تو باد
آنچه خواهی کن تو با اهل فساد
چون که فرمان آمد از مولا چنین
سوی لشگر آمد او با صد یقین
گفت اینسان با جمیع کوفیان
هین بگرید مادر اندر مرگتان
دعوت از آن مرد نیکو کرده اید
وانگهان بر جان او شوریده اید
اهل و فرزندان او را در محن
این چنین آواره کردید از وطن
از چه رو آب روان بر اهل او
بسته اید ای قوم ارزان آبرو
این سخن ها گفت آنجا در دفاع
در حضور کوفیان حُرّ شجاع
چون که او گفت آن سخنهای گران
تیر بسیاری بسویش شد روان
لیک باز آمد به سوی خیمه گاه
تا ببیند بار دیگر روی شاه
ناگهان بیرون شد از لشگر غلام
خنجر کین را کشین او از نیام
سوی اردوی امام آمد به پیش
از برای حمله با شمشیر خویش
آن زمان از خیمه گاه آن امام
شد برون ابن عُمیر با عزم تام
این دو در پیکار و در جنگ و جدال
در رجزخوانی به هنگام قتال
اندر این رزم و میان گرد و خاک
ضربه از پور عمیر آن مرد پاک
سوی کوفی آمد از بازوی او
بر زمین افتاد جسم آن عدو
دیگری آمد به جنگ آن دلیر
لینک اندر چنگ مرگ آمد اسیر
چون به خاک افکند آن دو نابکار
سوی خرگاه ولی شد رهسپار
ناگهان عَمر از پی اثبات کین
با گروهی از کسان و تابعین
بر یمین جبهه حق باوران
حمله ور شد از پی خشم گران
لیک مردانِ دلیرِ همچو رعد
سوی آنان حمله ور چونان اسد
شد گریزان آن گروه از بیم جان
سوی لشگرگاه قوم بدگمان
کشته شد زین حمله چندین مرد دون
سرنگون افتاده اندر خاک و خون
این زمان مردی از آن قوم تمیم
شدشتابان سوی خرگاه کریم
آن صحابی گفت آندم ای لعین
ازچه رو داری کنون آهنگ کین
گفت مقصودم بُود رزم گران
درلقاء حق شوم ایندم روان
چون که مولا این سخن بشنید ازاو
گفت ای یاران که باشد این عدو؟
درجواب پور زهرا در بیان
گفته شد نام وی و اسلاف آن
کردنفرین و بگفتا ای خدا
اندر آتش در فکن ایندم وِرا
ناگهان اسبش رمید آن پر عناد
درمیان آتش خندق فتاد
شعله ور شد آتش جنگ وجدال
کشته افزون شد در این رزم و قتال
گفت پور سعد با لشگر چنین
کشته ها گردد فراوان بعد ازاین
بهتر آن باشدکه لشگر همزمان
حمله ور گردد بر آنان ناگهان
جنگ خونین شد بپا با آن بیان
مسلم بن عوسجه در آن میان
بر زمین افتاد آندم زین قتال
از پی آن هجمه ی قوم ضلال
چون که از میدان بشد گرد و غبار
جسم مسلم شد درآنجا آشکار
بر سر بالین مسلم آن امیر
آمد ازمهر و وفا ماه منیر
این چنین گفتا به مسلم آن مراد
رحمت و رضوان وجنت برتوباد
مسلم بن عوسجه زین رزم وجَهد
کشته شد درجنگ ومیدان نبرد
اونخستین کشته ی راه خداست
اولین یار شهیدکربلاست
در چنین اوضاع و احوال و قضا
بار دیگر قوم بد عهد و وفا
در پی فرمان آن شمر لعین
حمله ور شد بر حریم شاه دین
لیک مردان دلیر صد عیار
کرده لشگر را به صحرا تار و مار
در میان جنگ و خون و تیغِ کین
اسب حُر پی گشت و آمد بر زمین
حر فرود آمد ز مرکب با شتاب
گفت با آن قوم دونِ ناصواب
این منم حُر در دلیری همچو شیر
نیست چون من اندر این لشگر نظیر
زد به لشگر آن دلاور همچو رعد
در خروش و حمله چونان صد اسد
می برید او دست و سر همچون خزان
در مصافِ لشگر و خود و سنان
لشگر سعد از یمین و از یسار
برگرفت او را ز هر سو در حصار
آن زمان از ضربت شمشیر و تیر
بر زمین افتاد آن مرد دلیر
نیمه جانی در بدن بودش که شه
بر سر بالین او آمد زِ رَه
برگرفت از چهره اش آن شه غبار
مهربانی کرد و گفتا این کرار
حُر تو حرُی در دو دنیا بی گمان
مادرت زین رو تو را داد این نشان
طی نمود آن حُر چو آمد در وفا
نیم روزی راه یکصد ساله را
کیمیا شد آن مس اندر جوف یار
همچو زر شد در خلوص صد عیار
از میان کفر و الهاد و عناد
لحظه ای پر زد ز سوی آن مراد
نیم روزی در پی اکسیر جان
از ره دوزخ بیامد تا جنان
از زمین تا آسمان طی کرده راه
از مسیحایی دم آن پادشاه
در شعاع نور آن میر زمان
این چنین او جاودان شد در جهان
شعر از استاد محمود قنبری (تخلص: شاهد)
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام بسوی آسمان ها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشان ها
چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد
مرحوم قیصر امین پور