اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

 

داستان منظومِ «از مدینه تا مدینه»

 

 

«روایتی از قیام «امام حسین (ع)»

 

«قسمت نهم: شهادت قمر بنی هاشم (ع) و علی اصغر(ع)»

 

پور حیدر آن علمدار رشید

چون چنین احوال مولا را بدید

 

اشک غم شد از دو چشمانش روان

سوی مولا و برادر شد دوان

 

اذن میدان خواست عباس از ادب

در مصاف کوفیان، شیر عرب

 

شد دگرگون حال و جاری اشک او

این چنین گفتا به عباس آن نکو

 

پرچم افزار و علمدار منی

موجب خوف و هراس دشمنی

 

گر روان گردی به میدان قتال

بر پریشانی رود این وضع و حال

 

گفت عباس ای اخا و سرورم

بی قرار است روح و تنگ است سینه ام

 

زین نفاق کوفیان برتافتم

بر قتال این جماعت تاختم

 

این چنین فرمود آن میر و مراد

گر بود رأی تو بر جنگ و جهاد

 

چون که داری عزم جنگ و کارزار

پیش از آن بر کودکان آبی بیار

 

چون ندای العطش آمد بگوش

از سر او رفت ناگه تاب و هوش

 

نیزه را بگرفت و مشک و شد روان

تا رساند جرعه ای بر کودکان

 

با شتاب آمد سوی شط فرات

تا دهد لب تشنگان را او نجات

 

شط آب از جور اعدا در حصار

لشکری آماده با چندین هزار

 

حلقه زد دشمن بر او همچون حصار

لشکری انبوه و بر مرکب سوار

 

نیزه ها از هر طرف پران شده

سوی عباس آن مه تابان شده

 

حمله برد او بر حصار دشمنان

عده ای را زین یورش بُرد از میان

 

در تفرق شد به رزم آن دلیر

لشکر جور و سپاه بد ضمیر

 

آمد آنگه پور مولی المومنین

بر لب آب روان آن نازنین

 

تشنه بود و از عطش تابش تمام

سوی آب آمد بسی خشکیده کام

 

دستها پر کرد از آن آب گوار

سوی لب بُرد از پس آن انتظار

 

یادش آمد کز عطش در خیمه گاه

اَلعطش گو، کودکان چشم به راه

 

وان لب خشکیده سالار دین

وان لب عطشان زنهای حزین

 

دست او لرزان شد آن بحر وفا

شد ز غم آب از لب و دستش جدا

 

آب را او از وفا بر آب ریخت

عقلها حیران شد و از هم گسیخت

 

عقل سودا گرچه دارد این خصال

ناید این معنا برون، از قیل و قال

 

جز به عشق این رازها معنا نشد

محرمان را راز دل افشا نشد

 

کی تواند عقل چوبین پای ما

پا نهد در وادی سرِّ بقاء؟

 

مشک را پر کرد و افکندش بدوش

شد برون از شط آب پر خروش

 

شد به سوی خیمه بر مرکب سوار

العطش گو تشنگان در انتظار

 

چون برون شد از حریمِ شط آب

ره بر او بستند جمعی با شتاب

 

جنگ خونین زین میانه در گرفت

آن قمر را نیزه ها در بر گرفت

 

همچنان او سوی خیمه می شتافت

آن حصار قوم کین را می شکافت

 

ناگهان مردی برون جست از کمین

ضربه زد بر دست عباس از یمین

 

دست او زین ضربه شد از تن جدا

برگرفت با دست چپ او مشک را

 

خصم دیگر از کمین آمد برون

آن دگر دستش بُرید آن مرد دون

 

مشک را عباس بر دندان کشید

روی مشک آب خود آن دم خَمید

 

شد روان در قلب لشکر همچو باد

راه خود را بهر رفتن می گشاد

 

دستها افتاده و تن پر ز تیغ

جسم او پر خون و رنگش چون حریر

 

تشنه کام و مشک ابش در کنار

خیل دشمن از یمین و از یسار

 

تیر کین ناگه بر آن مشکش نشست

قلب او زین غصه آمد در شکست

 

مشک او بود همچو قلبش بی گمان

تیر بر قلبش فرود آمد چنان

 

پاره شد آن مشک و آب آمد زمین

گوییا اُفتاده او، از صدر زین

 

تیر دیگر سینه ی او را درید

ناتوان گردید و ضعف آمد پدید

 

بر زمین افتاد ماه آسمان

تیره شد خورشید و در هم شد زمان

 

گفت محزون این سخن در گوش باد

ای برادر بین که عباست فتاد

 

ای اخا دریاب عباست کنون

بر زمین افتاده از تیغ جنون

 

این ندا بشنید و آمد با شتاب

بر سر بالین او همچون شهاب

 

بر سرِ بالین آن نیکو سرشت

خاک و خون از صورت او برگرفت

 

برگرفت او را که آرد در خیام

چشم بگشود و بگفتا این کلام

 

ای برادر تا که جان دارم به تن

خود مبر بر خیمه جانا، این بدن

 

گفت آن دم مظهر علم نهان

از چه رو این گفته آری بر زبان

 

گفت در پاسخ ابافضل از صفا

دارم از دُخت تو من شرم و حیا

 

در طلب گفتا که آب آرم وِرا

من ز بی آبی کجا آیم کجا؟

 

من علمدار تو بودم در سپاه

گر چنین آیم به سوی خیمه گاه

 

بشکند صبر و قرار خواهرم

در فغان آید همه اهل حرم

 

شرم دارم از سکینه زان سبب

آب اگر خواهد ز من آن تشنه لب

 

این سخنها گفت و روحش در سما

در الیه راجعون شد در بقا

 

در فغان آمد امام، آن ملتجا

گفت آندم، آه عباسم اخا

 

این زمان غم بر همه جانم نشست

بی برادر گشتم و پشتم شکست

 

چون علمدار سپه رفت از جهان

شاه دین آهی کشید از عمق جان

 

جسم بی جان برادر را امام

روی اسب بنهاد و آمد در خیام

 

ناله ها زین صحنه شد بر آسمان

خیمه ها زین غصه آمد در فغان

 

زینب و کلثوم و دیگر بانوان

جمله یاران و تمام کودکان

 

یاوری باقی نبُد در خیمه گاه

جز زنان و کودکان بی پناه

 

جمله خاصان و همه اصحاب و یار

جسمشان بر خاک و جانها رهسپار

 

«شهادت حضرت علی اصغر (ع)»

 

چون که تنها شد حسین از خویش و یار

رفت سوی خیمه ی آن شیرخوار

 

او ندا در داد و گفتا این پیام

حجت حق را کنون سازم تمام

 

هست یار و یاوری بر روی خاک؟

تا مرا یاری کند با قلب پاک؟

 

در دفاع از حرمت اهل رسول

بشنود این دعوت و آرد قبول

 

یا موحد هست کز خوف خدا

تا دهد داد و رسد فریاد ما

 

او به عالم کرد ابلاغ این سخن

بر تمام انس و جن و مرد و زن

 

دعوت اینسان شد به پهنای فلک

بر تمام خاکیان و هر ملک

 

بانوان را شیون آمد زین کلام

چشمها گریان شد از روح پیام

 

در سخن فرمود با اهل حرم

نزد من آرید، اکنون اصغرم

 

تا وداعش گویم و آبش دهم

زین عطش من جرعه ای نابش دهم

 

چون که بگرفت او ز مادر کودکش

بوسه ها زد بر سر و بر صورتش

 

وانگه آمد سوی آن قوم لعین

گفت با آنان سخنها اینچنین:

 

اینک ای مردم که کشتید از جفا

جمله یاران من ای یار دغا

 

هم برادرها و فرزندان من

جمله انصار و همه یاران من

 

کودک است این طفل و عاری از گناه

تشنه کام و چشم مامش سوی راه

 

تشنه این طفل است و محزون مامِ او

از عطش سوزد چو آتش کام او

 

گشته بی تاب از عطش جامش دهید

بی گناه است او کمی آبش دهید

 

حرمله گفتار مولا می شنید

او به ناگه از کمین بیرون پرید

 

ناگهان تیر از کمان او بجست

بر گلوی نازک اصغر نشست

 

چون درید از تیر کین حلقوم او

خون فشان شد زین جنایت آن گلو

 

با کف خود خون آن شش ماهه را

ریخت سوی آسمان اندر فضا

 

بعد از آن گفتا تو ای پروردگار

زین مصیبت گشته روحم بیقرار

 

گر مقدر ناشود فتح و ظفر

توشه ی ما کن تو این خون و اثر

 

توشه ساز از بهر روز انتقام

تا شود حجت بر این مردم تمام

 

این بگفت و آمد از مرکب فرود

با سر شمشیر خود قبری گشود

 

طفل را آغشته با خونش نمود

در درون خاک مدفونش نمود

 

زان سپس فرمود مولا این سخن

در ظهور این مصائب وز محن

 

چون که اندر محضر حق واقع است

از برایم سهل و غم را رافع است

 

آنچه بر ما از مصائب شد فرود

توشه ی ما کن به دنیای شهود

 

گفت راوی من شنیدم زین محن

از امام باقر، آن صاحب سخن

 

قطره ای از خون پاک آن شهید

بر زمین نامد، شد آنجا ناپدید

 

شعر از استاد محمود قنبری

نظرات  (۲)

سلام... احسنت به این همه اشعار زیبا که گذاشتین....
با مطلب: شباهت حضرت یحیی و امام حسین (ع) + کهیعص
آپ شدیم...
امیده که مفید واقع بشیم...
از صمیم قلب ازتون تشکر میکنم...
یاعلی
پاسخ:

و علیکم السلام:

ممنونم از لطف و توجه شما. ان شاء الله حتما.

۱۹ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۵ الهـــــــــی
پاسخ:
سپاس از حضور همیشگی شما در اوج پرواز.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">