شعری زیبا در شرح آیه «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی»
این که بر احمد سلامی می کنی
یا دمادم نام آن شه می بری
از چه باشد این سلام و این صلات؟
از چه حق صلّو بگفت اندر ثبات؟
آن ملایک از چه صلّو گفته اند؟
از چه ما را هم بدین ره برده اند؟
از چه حق و هم ملایک هم بشر
جمله صلّوخوان آن سلطانِ سر؟
شد نوا صلّو علیه در جهان
هم دعا و ذکر آمد در میان
چون که احمد شد نماد آدمی
جامع اخلاق و علم آمد نبی
چون که او شد جانِ جانان جهان
چون که عقل کل وِرا آمد نشان
چون که او خود مصدر لولاک شد
چون که معراجش برون از خاک شد
چون که آمد با وی آن خُلق حَسَن
چون تجلی شد ز نور ذوالمنن
چون که او خود موجب افلاک شد
چون که در وصل و فنا بی باک شد
شان او صلّو شد و شد سلّمو
چون که بُد او جان صد جان نکو
عشق باشد آن نبی در جان و سر
این سلام از بهر عشق آمد گهر
این سلام از عشق گیرد اعتبر
عشق باشد راز صلّو ای پسر
چون که او عشق است صلّو مر وِراست
چون که صلّو شد تو را تسلیم خاست
جوهر عالم همه عشق است و بس
جوهر عشق آن نبی آمد نه کس
چون نبی شد جوهر عشق و حیات
پس بشد صلّو و تسلیمش منات
چون که صلّو گفتی و عامل شدی
خود به تسلیما به دل عاشق شدی
هر که تسلیم است تسلیم دل است
عاشق است و محرم آن محفل است
زین سلامت عشق را گویی سلام
پس بگو هر دم تو صلّو والسلام
این سلامی را که گویی بر رسول
گفته ای بر جان و بر شاه عقول
شاه عقل است آن نبی زین رو سلام
می رسد بر جمله جان و عقلِ عام
این سلامت صد هزاران شد سلام
بر تمام عقل و عشق و اهل جام
پس مگو از چه مرا صلّو رواست
خوش ببین کان بر تو و اهل هُداست
می رسد بر آن رسول و آل او
آل او را دان تو هر جان نکو
می رسد بر آینه کو آن نبی ست
سوی تو آید که تاب پرتویی ست
گنبد میناست آن سلطان عشق
آن سلامت می رسد بر جان عشق
می خورد بر طاق مینا آن سلام
باز می گردد به تو از آن انام
هر سلامی کان رسد بر طاق عشق
باز می گردد به صد مشتاق عشق
چون که صلّو رفت اندر پیش یار
صد دو چندان می شود از آن نگار
چون که افزون شد تو را آرد فزون
عشق افزاید تو را بی حد و چون
چون که افزون شد تو را افزون کند
قطره ها را در طلب جیحون کند
آن سلامت بر همه ارض و سماست
همچو موجی بر دو عالم در بقاست
آن سلامت مر تو را جاری کند
رهرو ایوانِ آن باری کند
آن سلامت هست پیغام سلام
که شما خوش ایمنید و بامقام
جمله خلقان ایمن از صلّوی تو
جمله رهرو در ره و در کوی تو
انبیا چون از خودی بگذشته اند
با جهانِ جان چو ملحق گشته اند
زین سبب حی اند و در دارِ بقا
گوش و چشمند و ندارند انتها
جان چون من ناقص است و در کمال
زین سبب در مرگ می پوید تعال
لاجرم اندر بقا و بی حضور
می رود تا خوش شود درظل نور
انبیا حی اند و جسمانی نی اند
متصل با عقل کل و ساقی اند
چون که او حی است حی دایمند
حق چو قائم شد نبیّان قایمند
حی آنان حی جسمانی کی است؟
حیشان چون صوت مضبوط نی است
نی نبینی لیک صوتِ نی به کار
جسمِ نی در خاک و آن نجوا سوار
شعر از استاد: محمود قنبری