«میخاهم انشای خودم را درباره طوافق ژنف برای شما بخانم»
جناب آقای رعیس
صلام. اینجانب با صطح تحسیلات ابطدایی میخاهم انشای خودم را درباره طوافق ژنف برای شما بخانم.
بگذار هرچه میخواهند بگویند...
اصلا قبول، ما بی سواد هستیم.
حتما شهید مصطفی احمدی روشن هم بی سواد بوده است. چون اگر این توافقنامه قبل از شهادتش امضا شده بود، او نیز اکنون از منتقدان بود.
این را گفتم چون پدرش می گفت:
دکتر وحید یامین پور:
ما داس … شما کلید
ما بی سواد … شما باسواد
ما سرهنگ … شما حقوقدان
ما بی تدبیر … شما باتدبیر
صفهای طولانی برای تکریم مردم!
(طنز سیاسی)
تقدیم به همه دلیرمردانی که در این چند ماه تلاش کردند تا ملت همیشه در صحنه ایران با آغاز دهه فجر یکبار دیگر لذت تکریم را بچشند و با ایستادن در صف یاد روزهای حماسه دهه شصت در ذهنشان زنده شود. تا باد چنین بادا!
داستان زیبای «کدخدایی» که نمیخواست فرفره بسازیم
ما فرفره نداشتیم. بچههای «کدخدا» داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشهاش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفرهدار شدیم، لبخند نشست روی لبهای «بابابزرگ». گفت: «دیدید میشود، میتوانید!»
از ترس بچههای «کدخدا»، داخل خانه فرفره بازی میکردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما میپیچید.
خبر که به گوش «کدخدا» رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کردهاند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوهاش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.