آیا اخلاق نسبی است یا مطلق؟
مفهوم نسبیت، امر یا صفت یا حالتی است که از مقایسة یک شی با شی معین دیگر و یا از مقایسة یک زمان با زمان دیگر به دست می آید. مثلا اموری مانند دوری و نزدیکی، گذشته و آینده و بزرگی و کوچکی اموری نسبی هستند; یعنی برای آن حد معینی نمی توان تعیین کرد؛ مانند گاو که نسبت به شتر کوچک است، ولی نسبت به گوسفند بزرگ است.
در مقابل این مفهوم اطلاق به معنای فراگیری و ثبوت است؛ مانند اعداد و مقادیر و زمان. برای نمونه، عدد بیست در همه جا ثابت است. بیست گردو با بیست ستاره فرقی ندارد، عدد آنها یکی است و مقادیر عموما از این سنخ هستند.
تاریخچه نسبیت:
این مسئله اصولا در فضای فرهنگی و تمدنی غرب و علم جدید مطرح شده است و ریشه در معرفت شناسی مادی دارد، آنچه در فضای فرهنگی و بینش اسلامی مطرح می شود عمدتا موضوع ثبات و اطلاق حاکم بر مفاهیم دینی و اخلاقی است. بحث نسبیت را می توان شبهه ای از ناحیه تفکر الحادی سکولاریسم حاکم بر اندیشه مادی نسبت به اعتقاد و ارزش های دینی دانست و آن را نوعی هجوم فرهنگی و فکری نسبت به مفاهیم دینی به حساب آورد.
نسبیت اخلاق:
نسبیت اخلاق در مقابل مطلق بودن اخلاق از مسایل جدیدی است که مورد توجه پاره ای از متفکران معاصر قرار گرفته است نسبیگرایان بر این باورند که احکام اخلاقی، ثابت و یکنواخت در همه جا نیستند. آداب و عادات ملل گوناگون باعث زشت یا زیبا شمردن افعال اخلاقی می شود.
ابتدا شبهه نسبیت در حوزه معرفت شناسی مطرح شد و اندیشمندان غربی شناخت بشر را نسبی معرفی کردند، و سپس آن را به حوزه هستی شناسی سرایت دادند و درک انسان را نسبت به حقیقت و هستی، نسبی دانستند و بعد هم به گزاره های اخلاقی مانند، عدالت، خیر و شر، سعادت و شقاوت و مانند آن گسترش دادند.
خوب یا بد بودن در نگرش تجربه گرایان امری واقعی و همیشگی نیست، بلکه امری موهوم، خیالی و ناشی از داوری اخلاقی فردی است. هر کس آنچه را که دوست دارد، خوب می نامد و آنچه را که با خواسته های شخصی اش سازگار نباشد، بد می پندارد. این همان نسبیت گرایی در اخلاق است .
ایریس مورداک در این باره می گوید:
«با رویکرد تجربی، ارزش ها از عالم اعلی به دامان اراده ی انسان سقوط کرد، در این رویکرد واقعیت متعالی وجود ندارد، تصور از خوب، به خودی خود، غیر قابل تعریف و از واقعیت تهی است، انتخاب انسان است که می تواند آن را پر کند. ارزش ها و امور اخلاقی، اموری کاملاً نسبی؛ یعنی تابع دلخواه اشخاص یا نهایتا فرهنگ اقوام تغییر می کنند و آرمان و ارزش های ثابت و مشترکی بین انسان ها وجود ندارد.»
بنابراین نسبیت در اخلاق در حقیقت ارمغان تجربه گرایی بشر امروزی است و البته در فضای زندگی مادی و علوم تجربی چاره ای جز اعتقاد به نسبیت نیست و مشکلی هم تولید نمی کند، اما گسترش آن به حوزه های معرفت عقلی و دینی و طرح آن در حکمت نظری و عملی قابل اثبات و مطابق با واقعیت نیست.
اگر اخلاق مطلق باشد معنایش این است که یک خوی یا خصلت اخلاقی برای همه وقت و همه کس و در همه شرایط اخلاقی فراگیر است، همچنان که در همه جا و در نزد هر کس عدد چهار، دو برابر عدد دو می باشد. اما اگر نسبی باشد بدین معنا است که هیچ خصلت و خویی را نمی توان به طور مطلق توصیه کرد و آن را در همه زمان ها و مکان ها و در همه شرایط و برای همه افراد صادق دانست.
از دیدگاه اسلام و اندیشمندان دینی انسان نمی تواند قایل به اخلاق باشد و در عین حال اخلاق را متغیر و نسبی بداند. یعنی اخلاق از نظر اصول ثابت است. چه طور می توان صداقت، خیرخواهی، امانت، شجاعت، استقامت، ایثار و از خودگذشتگی و فداکاری را معانی نسبی و محدود دانست و گفت اینها مربوط به زمان معین است و آن زمان که بگذرد از بین می روند؟
اصول اخلاق، اصولی ثابت و فطری و مشترک میان همه انسان ها در همه زمان ها است.
البته استثنا همیشه وجود دارد و فروع اخلاقی گاهی تغییر می کنند، یعنی آن اصول ثابت در هر وضع جدید و متغیری قانون فرعی خاصی را به وجود می آورد، این به معنای نسبیت در اصول و ارزش ها نیست. به طور مثال یکی از اصول ثابت و دایمی در مورد مسلمانان آمادگی نظامی آنان در هر زمان در برابر دشمنان است. بر این اساس در روایات اسلامی آمده که مستحب است انسان تا حد مهارت کامل، فنون اسب سواری و تیراندازی را یاد بگیرید و آن را به فرزندان خویش نیز بیاموزد. در حالی که اسب دوانی و تیر اندازی با کمان و مانند آن، از فنون نظامی آن عصر بوده است و در این زمان دیگر مطرح نیست.
اسب سواری و تیراندازی فرعی از اصل کلی و ثابت آمادگی دفاعی و نظامی در برابر دشمنان است که آیه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل» (انفال، آیه 60) بر آن دلالت دارد.
در حقیقت تیر و شمشیر و نیزه و کمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد، آنچه اصالت دارد، نیرومند بودن مسلمانان در برابر دشمنان است. لزوم مهارت در تیراندازی و اسب دوانی مظهر یک احتیاج موقت و متغیر است و به تناسب عصر و زمان تغییر می کند و با تغییر شرایط تمدن، چیزهای دیگری از قبیل تهیه سلاح های گرم امروزی و مهارت و تخصص در به کار بردن آنها، جای آنها را می گیرد.
نکته دیگر اینکه مطلق بودن اصل اخلاقی با عمل اخلاقی متفاوت است و میان مطلق بودن ارزش ها و مفاهیم اخلاقی با مطلق بودن فعل اخلاقی نباید اشتباه کرد. یعنی روی یک رفتار نمی شود تکیه کرد و گفت همیشه این عمل، اخلاقی است، همچنان که نمی شود گفت همیشه این عمل ضد اخلاق است، برخی غالبا خیال می کنند که لازمه اخلاق مطلق و ثابت این است که افعال را از اول دسته بندی کنیم، یک دسته کارها را اخلاقی ودسته ای دیگر را غیر اخلاقی بدانیم، در حالی که چنین نیست، یعنی ممکن است یک فعل از نظری اخلاقی و از نظر دیگر غیر اخلاقی باشد.
مثلا سیلی زدن به یتیم آیا فعل اخلاقی است یا غیر اخلاقی؟ در جواب باید گفت نمی توان به صورت مطلق حکم به خوب بودن یا نبودن و اخلاقی یا غیراخلاقی بودن آن کرد. چون گاهی سیلی زدن به یتیم به قصد ادب کردن او است، در این صورت این کار خوب و اخلاقی است، ولی گاهی به قصد آزار و اذیت او است که در این صورت کاری بد و غیر اخلاقی است، پس سیلی زدن به یتیم حکم مطلق ندارد که مطلقا خوب یا مطلقا بد باشد.
(ر.ک: کتاب های فطرت و نظام حقوق زن در اسلام (بخش چهارم) و کتاب تعلیم و تربیت در اسلام (بخش بررسی نظریه نسبیت اخلاق) از آثار شهید مطهری).
خلاصه کلام اینکه اخلاق از نظر اسلام، امرى نسبى نیست و ارزشهایی مانند عدالت، تقوا و صداقت و عفاف در هر زمان و شرایط ثابت و دارای حسن هستند و فطرت مهمترین و بهترین دلیل بر مطلق بودن اخلاق است, فطرت هیچ کس ترس بیمورد را نمی پسندد, چنانکه شجاعت را تحسین می کند، ولی علاوه بر درک عمومی و فطری بشر، استناد آن به وحى نیز می تواند دلیل دیگری بر مطلق بودن ارزش های اخلاقی باشد، زیرا می دانیم که وحى مستند به علم مطلق الهى است و نه متکى بر آرا و اندیشه هاى بشرى که همواره در حال تغییر و تحول است.
دروغ مصلحت آمیز:
ممکن است گفته شود برخی گزاره های اخلاقی اسلام نیز نسبی است، مثلا راستگویی که یک ارزش اخلاقی است در همه جا، نیک و ستوده نیست، زیرا آنجا که مایه هلاکت انسان بی گناهی گردد، نکوهیده و زشت می شود و در مثل گفته اند: دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز.
در پاسخ این پرسش گفتنی است:
اصل راستگویی هیچ گاه حسن و زیبایی خود را از دست نمی دهد و زشت نمی شود، ولی خرد آدمی در شرایط خاصی مانند اینکه مال و جان مومنی در خطر هتک ظالمی باشد و یا باعث افشای اسرار نظام اسلامی شود و مانند آن، به دلیل وجود مصلحت برتری به این شخص اجازه نمی دهد که سخن راست بگوید، زیرا در چنین شرایطی امر دائر است میان مصلحت راست گویی و مفسده هتک عرض، مال و جان مومن که به طور مسلم دفع مفسده هتک مومن قوی تر از جلب مصلحت راست گویی است.
یک چنین بازداری از کار خیر، به معنی نفی حسن کار نیست، بلکه به معنی جلوگیری از ستم ستمگران است که در کمین مظلومی نشسته است و می خواهد از کار نیک انسانی، سوء استفاده کند.
یادآور می شویم که دروغ حتی در این شرایط کار قبیح و نازیبا است، ولی چون، انسان بر سر دو راهی انجام کار قبیح و قبیح تر قرار گرفته، عقل به حکم تزاحم دندان روی جگر می نهد، و دست انسان را برای دروغ گفتن باز می گذارد و قبیحی را بر انجام قبیح دیگر مقدم می دارد.
مانند نجات انسانی از مرگ که مستلزم انجام چند کار قبیح است، مانند اینکه درب و شیشه ای شکسته شود، کسی بدون اذن مالک، داخل ملک شخصی اش گردد و مانند آن. در این زمینه نیز خرد آدمی ارتکاب این اعمال قبیح را که از مقوله تجاوز به حدود دیگران است، برای هدف والاتری تجویز می کند، ولی در عین حال هرگز نازیبایی آن را انکار نمی کند.