جایگاه «پدر» «پسر» و روح القدس» در مسیحیت
جایگاهِ «پدر» ، «پسر» و «روح القدس» در مسیحیت
تورات و انجیل هاى موجود در دست ما، از یک سو صراحت دارند بر اینکه (خداى تعالى یکى است) و از سوى دیگر انجیل به صراحت مى گوید (مسیح پسر خدا است)! و از دیگر سو تصریح مى کند به اینکه (این پسر همان پدر است و لا غیر).
حتى اگر مساءله پسرى را حمل مى کردند بر صرف احترام و برگشت گیرى باز قابل اغماض بود، این کار را هم نکردند با اینکه در مواردى از انجیل به این معنا تصریح شده، از آن جمله مى گوید:
و من به شما مى گویم دشمنان خود را دوست بدارید و براى لعنت کنندگان خود آرزوى برکت کنید و به هرکس که با شما دشمنى کرد احسان نمائید و هرکس که شما را از خود راند و ناراحت کرد شما با او پیوند کنید تا فرزندان پدر خود شوید، همان پدرى که در آسمان ها است، چون او است که خورشیدش را هم بر نیکان مى تاباند و هم بر بدان، و بارانش را هم بر صدیقین مى باراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها کسى را دوست بدارید که او شما را دوست مى دارد، دیگر چه اجرى مى خواهید داشته باشید؟ مگر عشاران غیر این مى کنند؟ و نیز اگر تنها به برادران خود سلام کنید باز چه فضیلتى براى شما خواهد بود؟ مگر بت پرستان غیر از این مى کنند؟ پس بیائید مانند پدر آسمانیتان کامل باشید که او کامل است.
و نیزدر همین انجیل است که:
«همه مراحم خود را در برابر مردم و به منظور خودنمائى بکار نبندید که در این صورت نزد پدرتان که در آسمان ها است اجرى نخواهید داشت.«
و نیز در همان کتاب درباره نماز مى گوید:
«شما نیز اینطور نماز بخوانید: اى پدر ما که در آسمان هائى، نام تو مقدس است...»
و نیز آمده:
«پس اگر جفاکارى ها و خطاهاى مردم را ببخشید پدر آسمانیتان هم خطاهاى شما را مى بخشد»،
(همه این سه فقره که نقل کردیم در اصحاح ششم از انجیل متى است). و نیز مى گوید:
«شما نیز مانند پدر رحیمتان رحیم باشید.»
و به مریم مجدلیه مى گوید:
«برو نزد برادرانم و به ایشان بگو من به سوى پدرم که پدر شما نیز هست و به سوى الهم که اله شما نیز هست صعود خواهم کرد.»
پس این عبارات و امثال آن که از سه انجیل نقل کردیم کلمه «پدر» را که بر خداى تعالى و تقدس اطلاق کرده، هم در مورد عیسى اطلاق کرده و هم در مورد غیر عیسى، و این بطورى که ملاحظه کردید صرفا جنبه تشریفات و امثال آن را دارد.
هر چند که از بعضى دیگر از عبارات آنها از پسرى و پدرى صرف تشریف استفاده نمى شود، بلکه نوعى از استکمال را مى رساند، استکمالى که وقتى در انسانى محقق شود سرانجام او را با خدا متحد مى کند، نظیر این عبارت:
«یسوع - مسیح - به این کلام سخن گفت و چشمان خود را به آسمان بلند کرد و گفت: اى پدر! آن ساعت مقرر فرا رسید، پسرت را تمجید کن، تا پسرت هم تو را تمجید کند»،
آنگاه دعائى را که براى رسولان از شاگردانش کرد نقل مى کند و آنگاه مى گوید:
»و من این درخواست را تنها براى اینان نمى کنم بلکه در مورد کسانى هم که به زبان به من ایمان آورده اند مسئلت دارم، تا همه آنان یکى شوند، همانطور که تو اى پروردگار من ثابت شدى و من نیز در تو ثابت شدم، مسئلت دارم تا آنها نیز در من و تو یکى شوند و تا همه عالم ایمان آورند که تو مرا فرستادى و من به ایشان مجد و آبرو دادم، آن مجدى که تو به من دادى، آرى تا همه یکى شوند، آنچنان که ما یکى شدیم، من در آنها و تو در من و همه آنها براى یکى کامل شوند تا همه عالم بدانند که تو مرا فرستادى و من ایشان را دوست مى دارم، آنطور که تو مرا دوست مى دارى».
کلماتى از انجیل در مورد پدرى و پسرى که نمى توان آنها را بر تشریف حمل کرد
گفتیم: با اینکه انجیل ها صراحت دارد بر اینکه منظور از پسرى و پدرى صرف تشریف است، این کار را نکردند، یعنى عنوان پدرى و فرزندى را حمل بر تشریف نکردند، در اینجا مى گوئیم در انجیل ها کلماتى هست که نمى شود آنها را حمل بر تشریف و احترام کرد (و شاید به خاطر وجود این کلمات بوده که مسیحیان دست به چنان حملى نزده اند) نظیر اینکه مى گوید:
«لوقا به عیسى گفت: اى آقا ما نمى دانیم تو به کجا مى روى؟ و چگونه مى توانیم راه را بشناسیم؟ عیسى به او گفت: خود من آن طریقم، به حق سوگند و به زندگى قسم که احدى به سوى پدرم نمى آید، مگر به وسیله من، اگر شما مرا شناخته بودید پدر مرا هم شناخته بودید، و از همین الان او را مى شناسید چون او را هم دیدید.»
فیلبس پرسید: اى سید پدر را به ما نشان بده، دیگر چیزى نمى خواهم، یسوع گفت: اى فیلبس من در همه این زمان ها با شما بودم ولى شما نمى شناختید، هرکس مرا ببیند پدر را دیده است. با این حال چگونه تو مى گوئى پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ایمان نیاورده اى که من در پدر حلول کردم و پدر در من حلول کرده است و این سخنى که دارم برایتان مى گویم (نیز) از ذات من به تنهائى صادر نمى شود بلکه از من و از پدر که الحال در من است صادر مى شود، او است که دارد این کارها را مى کند، باورم کنید که مى گویم من در پدرم و پدرم در من است.
و نیز در انجیل است که:
«لیکن من از اللّه خارج شدم و آمدم و از پیش خود نیامدم بلکه او مرا فرستاده.»
و نیز مى گوید:
«من و پدرم هر دو یک موجودیم.»
و نیز سخنى را که به شاگردانش گفته چنین حکایت مى کند:
«بروید و تمامى امت ها و اقوام را شاگردان من کنید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسل تعمید بدهید. (تعمید مراسمى است از واجبات کلیسا که هر مسیحى باید آن را انجام دهد تا از گناهان پاک شود).
و نیز مى گوید:
«در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا همان کلمه بود، این از اول نزد خدا بود، هر چیزى به وسیله او وجود یافت و به غیر او چیزى وجود نیافت، از آن جمله حیات هم به وسیله او وجود یافت و حیات نور مردم است.»
پس اگر مى بینیم نصارا قائل به سه خدائى شدند علتش همین کلمات انجیل ها است.
و منظور نویسندگان انجیل ها این بوده که هم توحید را که مسیح (علیه السلام) در تعلیماتش به آن تصریح مى کرده حفظ کنند، همچنانکه در انجیل مرقس اصحاح دوازدهم مى گوید:
(اول هر یک از وصایا(ى من این است که) اى اسرائیل رب اله تو واحد است و تنها او رب تو است و هم پسر بودن مسیح براى خدا را حفظ کنند (و نتیجه اش این تناقض گوئى ها شده است).
حاصل و نتیجه گفتار مسیحیان (اقنومهاى سه گانه)
و حاصل گفتارشان (هر چند که به معناى معقول و قابل تصورى برنمى گردد) این است که ذات خدا جوهر واحدى دارد و این حقیقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از کلمه ی «اقنوم» آن صفتى است که نحوه ظهور و بروز هر چیزى و تجلیش براى غیر با آن باشد، اما نه به طورى که صفت غیر موصوف باشد و اقنوم هاى سه گانه که خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور کرده، عبارت است از «اقنوم هستى» و «اقنوم علم» که همان کلمه است و «اقنوم حیات» که همان روح است.
و این اقنوم هاى سه گانه است که یکى را «پدر» و دیگرى را «پسر» و سومى را «روح» مى گویند، اولى یعنى پدر را اقنوم وجود، و دومى را که اقنوم علم و کلمه است پسر و سوم را که اقنوم حیات است روح نامیدند.
پس «پسر» (که کلمه و اقنوم علم است)، از ناحیه «پدرش» (که اقنوم وجود است) به همراهى «روح القدس» (که اقنوم حیات است و اشیاء به وسیله آن روشنى مى گیرند) نازل شد.
آنگاه در تفسیر این اجمال اختلافى عظیم راه انداخته اند، از همین جا به شعبه ها و مذاهب بسیارى منشعب شده اند که از هفتاد مذهب هم تجاوز مى کند.
و اما آنچه مردم درباره عیسى (علیه السلام) گفته اند هر چند مردم بعد از آن جناب به مذاهب مختلف و مسلک هاى گوناگونى - که چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز کند - معتقد شده و متشتت گردیده اند، چه بسا که اگر کلیات و جزئیات مذاهب و آراى شان در نظر گرفته شود، از این مقدار هم تجاوز کند و لیکن قرآن کریم تنها به نقل سخنانى از مسیحیان اهتمام ورزیده که درباره عیسى و مادرش گفته اند، چون همین سخنان است که با مساءله توحید برخورد دارد، مساءله اى که قرآن کریم - و اصولا دین فطرى و قویم- به آن دعوت مى کند.
و آنچه قرآن کریم از مسیحیان در این باره حکایت کرده و یا به آنان نسبت داده، سخنانى است که آیات زیر بیانگر آنها است :
«و قالت النصارى المسیح ابن اللّه»
که به حکم این آیه مسیحیان گفته اند مسیح پسر خدا است
و آیه : «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه»، عبارت اخراى همان آیه است.
«لقد کفر الذین قالوا ان اللّه هو المسیح ابن مریم»
به حکم این آیه مسیحیان رسماالمیزان مسیح را خود خدا دانسته اند.
«لقد کفر الذین قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة»
در این آیه که بعد از آیه (72) قرار گرفته، خدا را سومین خدا از خدایان سه گانه دانسته اند، آیه: «و لا تقولوا ثلاثة» هم به همین معنا اشاره دارد.
و این آیات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معناى مختلف است و به همین جهت بعضى ها از قبیل شهرستانى صاحب کتاب ملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب کرده و گفته است:
مذهب مکانیه قائل به فرزندى حقیقى مسیح براى خدایند
و نسطوریه گفته اند:
نزول عیسى و فرزندیش براى خدا از قبیل تابش نور بر جسمى شفاف چون بلور است،
و یعقوبیه گفته اند:
از باب انقلاب ماهیت است، خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شده است.
ولیکن ظاهرا قرآن کریم (العیاذ باللّه) کتاب ملل و نحل نیست تا بخواهد به این مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصیات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمى ورزد بلکه به اعتقاد غلطى مى پردازد که مشترک بین همه آنان است و آن مساءله فرزندى مسیح براى خداى تعالى است و اینکه جنس مسیح از سنخ جنس خدا است و نیز به آثارى مى پردازد که بر اساس این اعتقاد غلط مترتب کرده اند که یکى از آنها مساءله تثلیث است، هر چند که در تفسیر کلمه تثلیث اختلاف بسیار و مشاجره و نزاع دامنه دار کرده اند، دلیل بر این معنا این است که قرآن کریم به یک زبان و یک بیان علیه آنان احتجاج کرده، معلوم مى شود مورد نظر قرآن از کل مسیحیت مساءله اى است که همه در آن شریکند.
«تفسیر المیران علامه طباطبایی»