محاجه و مباحثه رسول خدا (ص) با سران نصاراى نجران
محاجه و مباحثه رسول اکرم (ص)
با سران مسیحیان نجران
در مجمع البیان، از کلبى و محمد بن اسحاق و ربیع بن انس روایت کرده که گفته اند:
اوایل سوره آل عمران تا حدود هشتاد و چند آیه در مورد هیات اعزامى از نجران نازل شده، که شصت نفر سواره بودند، و نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) آمدند، در حالى که چهارده نفرشان از اشراف، و در بین آن چهارده نفر سه نفر پیشوا وجود داشت.
یکى به نام «عاقب» که امیر آن قوم و طرف مشورتشان بود، وى کسى بود که بدون رایش هیچ کارى انجام نمى دادند. و نامش عبد المسیح بود.
دومى مردى ثروتمند بنام «ایهم» سید و بزرگ قوم بود، که با پول او این سفر را کرده بودند.
سومى مردى بنام «حارثه بن علقمه» کشیش و عالم دینى آنان و امام و مدرس مدارس آنان بود، و در میان قوم نجران شرافت و احترام خاصى داشت، کتب دینى را او به ایشان درس مى داد، و پادشاهان روم، او را به ریاست دینى برگزیده و پاس حرمتش مى داشتند، و به احترام او کلیساها بنا نهاده بودند، چون مردى فاضل و مجتهد در دین بود.
این هیات با داشتن چنین مردانى در مدینه به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) وارد شده، و داخل مسجد آن جناب گشتند در حالى که آن حضرت نماز عصر را خوانده بود، هیات اعزامى همه، لباس رسمى کشیش ها در تن داشتند، جبه هایى قیمتى و رداهایى زیبا.
بعضى از صحابه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) همین که این هیات را دیدند گفتند:
ما تاکنون مردانى به این وقار ندیده بودیم، اتفاقا وقتى وارد مسجد شدند هنگام نمازشان بود، طبق مراسم خود ناقوسى نواخته و برخاستند و در مسجد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) به نماز ایستادند.
صحابه عرض کردند: یا رسول اللّه اینها دارند در مسجد تو نماز مى خوانند!!.
حضرت فرمود:
رهاشان کنید و کارى به کارشان نداشته باشید.
آنان نمازشان را به طرف مشرق خواندند، پس از آن «ایهم» و «عاقب» با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) صحبت کردند.
حضرت به ایشان فرمود: «باید که اسلام آورید».
عرض کردند: ما که قبل از تو اسلام آورده ایم.
فرمود:
شما دروغ مى گویید، و تسلیم دین خدا نیستید، براى اینکه شما براى خدا فرزند قائل هستید، و صلیب را مى پرستید، و گوشت خوک مى خورید.
گفتند: پس اگر مسیح پسر خدا نیست پدرش کیست؟ و آنگاه همگى با آن حضرت بگو مگو راه انداختند.
رسول خدا به «ایهم» و «عاقب» فرمود:
مگر شما نمى دانید که هیچ فرزندى نیست مگر اینکه به پدرش شبیه است، و مگر این عقیده شما نیست؟
عرض کردند: چرا همینطور است.
فرمود:
مگر شما معتقد نیستید که پروردگار ما زنده است و مرگ ندارد، و نیز مگر معتقد نیستید که عیسى موجودى فانى است و دستخوش مرگ مى شود؟
گفتند: چرا همینطور است.
فرمود:
مگر شما معتقد نیستید که پروردگار ما قیم بر هر چیز است، و هر موجودى را او حفظ مى کند، و روزى مى دهد؟
گفتند: بله همینطور است.
فرمود:
آیا عیسى هیچ یک از این صفات را دارد، آیا او هم قیم موجودات است، و حى لا یموت است، و حافظ و رازق عالم است؟
گفتند: نه
فرمود:
پس او نمى تواند معبود باشد. و آیا شما معتقد نیستید که هیچ چیزى در آسمانها و زمین بر خدا پوشیده نیست؟
گفتند: چرا همینطور معتقدیم.
فرمود:
حال بگویید ببینیم عیسى هم همین علم را دارد، یا آن مقدارى را از علم دارد که خدا به او داده؟
گفتند: نه، عیسى چنان علمى ندارد.
فرمود:
بله عیسى نمى تواند چنان علمى را داشته باشد، چون مخلوق است، یک روزى اصلا وجود نداشت، و روزى دیگرى خدا او را در رحم مادرش آنطور که خودش مى خواست صورتگرى کرد، او غذا مى خورد و آب مى نوشید و فضولات بدن از او دفع مى شد، و خداى سبحان اینطور نیست.
گفتند: بله همینطور است.
فرمود:
آیا شما معتقد نیستید که عیسى روزگارى در شکم مادر بود، و مادرش او را مانند سایر مادران حمل مى کرد، و پس از مدتى وضع حمل نمود، همانطور که سایر زنان فرزند خود را مى زایند و فرزند خود را شیر و غذا داد، همانطور که هر مادرى فرزند خود را غذا مى دهد، و بعد از آنکه از شیر گرفته شد خودش غذا مى خورد، و آب مى نوشید و فضولاتش دفع مى شد؟
گفتند: بله همینطور بود.
فرمود:
پس چگونه چنین انسانى، چنان موجودى مى شود که شما معتقد هستید؟
مسیحیان از جواب عاجز ماندند: و خداى عزوجل آیات سوره آل عمران از اول تا هشتاد و چند آیه را در این باره نازل کرد.
علامه طباطبایی:
اما اصل قصه را ما بزودى نقل خواهیم کرد، لیکن نازل شدن آیات اول سوره آل عمران درباره این قصه گویا اجتهادى از صحابه بوده، و ما قبلا هم گفتیم که از سبک آیات سوره پیدا است که یکباره نازل شده.