مشق شب علیرضا و آرمیتا بعد از تعلیق
چشم هایش خیره به عکس بابا روی طاقچه اتاق بود. بغض راه گلویش را بسته بود. اشک در دریاچه چشم هایش حلقه زده بود. با سن کم فهمیده بود میراث بابا را پلمپ کرده اند. میراثی که بابا بخاطرش جان داد. مادر صدا زد بیا به مشق شبت نمره بدم. مادر دفتر مشقش را گرفت و شروع کرد به خواندن:
آن مرد داس دارد آن مرد با داس آمد بابا غنی سازی داد بابا جان داد....
مادر آرام با گوشه روسری، اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت نمره ات می شود بیست. گفت نه مادر بیست نه. مادر گفت چرا عزیزم؟
گفت بابا هم نمره اش بیست (غنی سازی 20درصد) شده بود که جان داد. به من 5 (غنی سازی 5 درصد) بده مادر. بیست بابایم را بردند...