اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

 

Image result for ‫"سلمان طاهرزاده"‬‎

 

                  

                      مراسم هفتمین روز درگذشت

 

«سلمان طاهرزادة اصفهانی - فرزند استاد طاهرزاده»

 
«اصفهان - حسینیة گلزار شهدای دستگرد خیار - نرسیده به فلکة قائمیه»
 

 

«جمعه ۱۳۹۸/۴/۱۴ - از ساعت ۱۵:۳۰ الی ۱۸ عصر»

 

استاد اصغر طاهرزاده:

فدای حضرت ربّ العالمین بشوم که 

در بلا هم می‌چشم الطاف او

مات اویم مات اویم مات او

مگر می‌شود از طرف حضرت رحمان، جز رحمت به ظهور آید؟!! 

درست است که عاطفه، خلأ فرزند را نمی‌پذیرد و حق هم دارد؛ ولی قلب در استقرارِ توحیدی خود چیزِ دیگری می‌بیند. 

 

      «گزارش دیدار با استاد طاهرزاده در منزلشان جهت عرض تسلیت»

 

 

ساعت چهار بعد از ظهر دوشنبه دهم تیرماه بود که خبردار شدم فرزند ارشد استاد طاهرزاده آقای «سلمان طاهرزاده» که سپاهی بودند از دنیا رفته اند. از شنیدن خبر بسیار متاثر شدم. با آقای دکتر قدوسی مسئول سایت استاد تماس گرفتم که از مراسم ترحیم جویا بشوم که فرمودند فردا صبح در حسینیه گلزار شهدای قائمیه اصفهان است. به یکی از دوستان (آقای قدیری) زنگ زدم که برای فردا همانگ کنم که ایشان گفتند الان در معیت حاج آقای شیروی از روحانیون خمینی شهر می رویم منزلشان برای عرض تسلیت. این بود که ساعت ۶:۳۰ دقیقه عصر حرکت کردیم.

وقتی رسیدیم به کوچه گلزار در محله قائمیه که منزل استاد آنجا قرار دارد دیدیم تفت آن مرحوم را با اعلامیه درب منزل گذاشته اند. اما کسی آنجا نبود و درب منزل بسته بود. این بود که حدس زدیم استاد بعد از بازگشت از مراسع تشییع و خاکسپاری که در باغ رضوان اصفهان انجام شده در حال استراحت هستند برای همین تصمیم گرفتیم مزاحم استاد نشویم و برگردیم خمینی شهر ولی اول نماز مغرب و عشاء را در مسجد خدیجه کبری (محل برگزاری جلسات اخلاقی استاد) بخوانیم بعد برگردیم.

انتهای کوچه چند نفری را دیدیم که ایستاده اند که یکی از آنها از همسایه های استاد بودند و بنده ایشان را می شناختم و با پسرشان که روحانی بودند در سفر راهیان نور و مراسم اعتکاف آشنا شده بودم.

با ایشان مشغول صحبت شدیم و جریان فوت را پرسیدیم. به خاطر بیماری گوارشی که از مدتها قبل درگیر آن بوده اند فوت کرده بودند.

صحبتها که تمام شد دیدم درب پارکینک خانه استاد که همان اتاق استاد محسوب می شود باز شد و آقا محمد پسر دوم استاد که روحانی هستند با مرد مسن دیگری (که بعد استاد ایشان را معرفی کردند که پدر خانم آقا سلمان هستند) بیرون آمدند. هنوز دو دل بودیم که برویم سمت منزل یا نه. دوستان به بنده پیشنهاد دادند که جلو بروم و خودشان انتهای کوچه ماندند. رفتم نزدیک منزل و به آن مرد مسن گفتم «ببخشید امکانش هست استاد را برای عرض تسلیت ببینیم؟!» که ایشان با کمال ناباوری گفتند: «بله بفرمایید تو!» به دوستان اشاره کردم که بیایند. آقا محمد پسرشان آمدن درب منزل و ما رفتیم داخل. بنده همان نزدیک در پارکینگ کنار قفسه کتابهای استاد که کل دیوار سمت راست پارکینگ را تشکیل می داد نشستم و دوستان به دیوار مقابل تکیه دادند. یک لنگه از درب چوبی سرتاسری که پارکینگ و اتاق مجاور را از هم جدا می کرد باز بود و توی حیاط چند تا از مردها مشغول درست کردن شربت بودند. 

استاد با عبای قهوه ای و پیراهن آبی آسمانی با همان شادابی و لبخند همیشگی که بر روی لب داشتند وارد شدند. بلند شدیم. دست دادیم و عرض تسلیت گفتیم. «آقا بنده راضی نبودم شما این همه راه تشریف بیاورید اینجا. بفرمایید. بقرمایید» نشستیم استاد با فاصله کمی سمت راست بنده نشستند. کسی حرفی نمی زد یعنی نمی دانست چی باید بگوید بخصوص بعد از دیدن روحیه بشاش استاد. استاد مدام زیر لب می فرمودند «الحمد لله. الحمد لله» تا اینکه خودشان باب بحث را باز کردند.

«من واقعا همیشه فکری بودم که اگر من یه روزی بمیرم این پسرم نمیتونه دوری من را تحمل کنه و دغ میکنه از بس که به بنده علاقه داشتند و عجیب بود این علاقه. یه جور عشق و شیدایی بود. کلا ایشون چنین آدمی بودند. خیلی محبتی بقول خودامون عشقی بودند. می گفتم این پسر داغ من رو نمیتونه تحمل کنه تا اینکه خدا ایشون رو زودتر بردند (با لبخند فرمودند) چون می دونستند تحمل من برای از دست دادن ایشان خیلی بیشتر است. چند وقت پیش عیال بنده یه خوابی رو دیده بودند، که برداشت خودم از این خواب این بود که دیگه خدا رو شکر وقت رفتن بنده است و باید خودم رو آماده کنم. برای همین یک ماهی بود که مناجات حضرت یوسف را مرتب به همین نیت آماده شدن برای مرگ می خواندم. تا اینکه این اتفاق افتاد و فهمیدم در تعیین مصداق اشتباه کرده بودم و پسرمون بوده که باید می رفته. واقعا دشواره که آدم بتواند لطف الهی را در مصیبتها ببیند. خدا می داند این بیست روز چه دعاها و نذرها و قربانی هایی شد برای ایشون که زنده بماند. اما بنده به دلم بود ایشان رفتنی اند. چند روز قبلش به خانمشان گفتم گاهی نذر و قربانی ها به معنی این نیست که حتما چیزی که ما می خواهیم محقق می شود و بیمار ما شفا پیدا می کند بلکه باعث یک سری گشایشهای دیگر می شود.»

«یک بار به یکی از دوستهایشان که سوار موتور شده بودند و تخته گاز می رفتند، آن دوستشان به پسرم گفته بود اینقدر تند نرو می میریم ها، سلمان هم خندیده بود و گفته بود که من قبل از چهل سالگی می میرم و به چهل سال نمی رسم. و همان هم شد. ایشان ۳۸ سالشون بود.»

بعد از صحبت درخصوص پسرشان بحث ها به سمت مسائل معرفتی و عرفانی و آمادگی نسل کنونی برای دریافت معارف ناب معاد که علامه طباطبایی هم جرات مطرح کردن آن را در حوزه ها را نداشتند، کشیده شد. مثلا استاد فرمودند بنده این کتاب مدرنیته و توهم را در همین مسجد انبیاء بحث کردم برای همین مردم عادی و وقتی یکی از اساتید دانشگاه فهمید تعجب کرد و گفت ما جرات نمی کنیم اینها را برای دانشجوها بگوییم شما چطور توی مسجد مطرح کردید و من گفتم اتفاقا توی مسجد این مباحث بیشتر جواب می دهد تا توی دانشگاه. بنده خودم یادم است وقتی توی دانشگاه می خواستیم کتاب معارف را درس بدهیم هیچ کس گوش نمی داد اما وقتی ده دقیقه می خواستیم کتاب آداب الصلات امام را شرح بدهیم همچین گوش می دادند. این نشان میده این نسل تشنه معارف نابه. جالب بود استاد دقیقا مثل دفعات قبلی که توفیق رسیدن به خدمتشان را داشتیم خیلی عادی صحبت می کردند و اصلا انگار هیچ اتفاقی برایشان نیافتاده و فرزندشان را از دست نداده اند. اینجا بود که فرق یک مرد الهی را با افراد عادی بصورت ملموس متوجه شدم که مرگ را فقط یک پلی برای انتقال به زندگی ابدی خودشان می دانند و رها شدن از عالم تنگ زمینی.

«آرمان بدیعی»

نظرات  (۴)

از اینکه گزارش را گذاشتید متشکرم
پاسخ:
سپاس از حضور شما در «اوج پرواز»
نمی دونستم چطوری به استاد تسلیت بگم ... الان این گزارش را خواندم ارامش گرفتم. خیلی ممنون.
پاسخ:
سلام:
سپاس از حضورتان در «اوج پرواز»
خدا را شکر.

 خیلی متاثر شدم استاد خیلی برایمان عزیز هستند خوشا بحالشون که اینقدر انوار توحید در قلبشون تابیده که نتیجه ش روح تسلیم و رضا در برابر مصیبت های دنیا شده.استاد عزیز برای ما هم دعا کنید

پاسخ:
سلام علیکم: بله واقعا استاد از عطیه های الهی به مردم شهر اصفهان هستند. خدا ایشان را حفظ کند. سپاس از حضورتان در «اوج پرواز»
۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۸ رضا ولی پور

سلام امروز در نمازخانه ی قطعه ۳۶ باغ رضوان خداوند به بنده توفیق داد که جهت اقامه ی نماز عشاء در کنار نوه ایشان به استاد عزیز اقتدا کنم.خداوند روح پسر بزرگوارشان را با آقا سیدالشهدا علیه السلام محشور بفرمایند ان شاء الله

پاسخ:
و علیکم السلام:
واقعا؟ خوش به سعادتتون. متاسفانه اجازه خاکسپاری پسرشان را در قبرستان قائمیه که نزدیک منزلشان است ندادند. ایشان مجبور اند این همه راه را تا باغ رضوان بروند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">