حوزة علم امام معصوم (علیه السلام) تا کجاست؟
حوزة علم امام معصوم (علیه السلام) تا کجاست؟
سوال بنده از خدمت شما این است که رابطه علم به غیب اهل بیت (ع) و انجام اعمالی همچون خوردن زهر توسط این بزرگواران چطور است؟ گاهی سوال می کنند که چطور ائمه علیهم السلام با وجود اینکه می دانستند این غذا مسموم است باز هم آن را می خوردند. آیا در این موارد به اذن خدا علم بالفعل به این قضیه نداشته اند یا بنا به مصلحت این کار را انجام می داده اند و اشکالی متوجه آن نبوده است؟
پاسخ استاد اصغر طاهرزاده:
بحث علم امام بحث مفصلی است با زاویههای مختلف که در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» تا حدّی بدان پرداخته شده است. قسمتی از آن متن را که بتواند چشماندازی در مقابل شما بگشاید ارسال میدارم؛ آن قسمت عبارت است از
«علم امام: وقتى کسى خواست هدایت کلى جامعه اى را به عهده بگیرد باید علمى تضمین شده داشته باشد که خطا در آن راه نیابد، و لذا آن علم، نه علم تجربى است و نه علم قیاسى و فکرى. قرآن در مورد خصوصیت کسى که باید انسانها را هدایت کند مى فرماید: «افَمَنْ یَهْدی الی الْحَقِّ احَقُّ انْ یُتَّبَعَ امَّنْ لا یَهِدّی الّا انْ یُهْدی ...»[1]
آیا آنکس که به سوى حق هدایت مى کند، شایسته پیروى است یا آن کسى که نمى تواند راه به جایى ببرد مگر هدایتش کنند و تعلیمش دهند؟»
یعنی آن کس که شایسته است مردم از او هدایت گیرند غیر از آن کسى است که علمش اکتسابى است. زیرا اگر علم امام کامل نباشد، هدایتش کامل نیست. و اگر علمش را به تدریج به دست آورده باشد، به همان اندازه که هنوز از بقیه ى ابعاد آن علم بى بهره است، انسانها را در گمراهى قرار خواهد داد. پس تنها آن کسى که هدایت ذاتى دارد و علمش لدنى است، شایسته ى هدایت کردن است. و طبق این آیه تنها کسانى شایستگى دارند عهده دار هدایت دیگران شوند که خودشان بدون آنکه به هدایتشدن از طرف افراد دیگر نیاز داشته باشند، هدایت شده اند؛ یعنى کسانى که تنها از هدایت بى واسطه ى الهى برخوردارند. و آن کسى که از چنین هدایتى برخوردار نیست، خواه گمراه باشد و یا هدایت یافته به واسطه ى دیگرى، هیچ کدام شایستگى این را ندارند که عهده دار امر هدایت دیگران گردند مگر آنکه هدایتِ خود را از کسانى بگیرند که آنها علم لدّنى دارند.[2]
با توجه به آیه ى مذکور وقتى به شخصیتهاى دنیا نظر کنیم، فقط انبیاء و ائمه ى معصومین (ع) را مى یابیم که
اولًا: از هیچ کس علمى نیاموخته اند.
ثانیاً: از همه ى مردم داناترند. پس مصداق آیه براى هدایت کردن مردم، این بزرگان باید باشند و بقیه هم که بخواهند مردم را هدایت کنند باید از علم لدنّى انسانهاى معصوم استفاده کنند، نه اینکه نظرات خودشان را در عرض سخنان انسانهاى معصوم ارائه دهند.
ثالثاً: به ما مى فرماید: باید از کسانى تبعیت کنى که بدون آموزشهاى معمولى به حق هدایت مى کنند. یعنى راه و رسمى در بین این افراد هست که اگر از آن راه و رسم تبعیت کنى راه هدایت را رفته اى، و راه و رسم ائمه (ع) دستوراتى است که به ما مى دهند و پیروى از آنها براساس سیره و سنت آنها و دستوراتشان ما را به نورانیتى مى رساند فوق آنچه که با درس و بحثهاى معمولى مى توان به آن رسید. آیه ى فوق به ما پیشنهاد مى کند که در اندیشه و روش زندگى از ائمه ى معصومین (ع) تبعیت کنیم و به عالمانى رجوع نمائیم که متذکر معارف اهل البیت (ع) هستند و با تدبّر در سیره و سخنان آنها ما را هدایت مى کنند، حال چه فقه و چه در فلسفه و کلام و تفسیر.
نکته ى دیگر در مورد علم امام آن است که گاهى امام بنا به مصلحتى در موضوعى اصلًا نظر به عوالم غیبى نمى کنند و اظهار بى اطلاعى مى نمایند و سعى مى نمایند از طریق عادى اقدام به تحقیق نمایند،
پس اگر سؤال شود:
اگر پیامبر و امامان (ع) علم غیب داشتند، چرا رفتارشان آنچنان عادى است که گویا هیچ اطلاعى از غیب ندارند، آیا اگر واقعاً علم غیب داشتند نباید خودشان را در معرض هلاکت قرار نمى دادند؟
در جواب باید گفت:
قرار نیست امامان از علم غیبى که خداوند در اختیار آنها گذارده تا بشریت را هدایت کنند، در زندگى عادى و به نفع شخصى خود استفاده کنند و نظام زندگى خود را از مجارى عادى خارج کنند. به همین جهت با اینکه منافقین را مى شناختند با آنها با حفظ ظاهر برخورد مى کردند و یا در قضاوت هرگز از علم غیب استفاده نمى کردند. از طرفى علم غیب، مسیر حوادث را تغییر نمى دهد بلکه علم به مسیر حوادث است از طریقى که واقع مى شود. یعنى امام علم دارد که فلان حادثه با چه عللى حادث مى شود، در واقع علم غیب، علم به سلسله ى زنجیرهاى علل است که اراده ى خود فرد یکى از اجزاء این سلسله است و علم به سلسله و زنجیره ى علل مسیر سلسله و زنجیره را تغییر نمى دهد، امام پى مى برند که فلان حادثه به طور حتم در فلان زمان واقع مى شود. علم به غیب، علم است به آنچه پیش خواهد آمد و این علم، مسیر حوادث را تغییر نمى دهد و تکلیفى هم نمى آورد تا امام براى تغییر آن واقعه تلاش کنند زیرا آن علم، علم به نظام تکوینى و غیبى عالَم است، مى بینند که این فرد به خاطر اعمالش طبق نظام تکوین سرنوشتش چنین مى شود. زیرا علم امام، علم است به آنچه در لوح محفوظ هست و حتمى الوقوع مى باشد و لذا آنچه حتمى الوقوع است تکلیف به آن تعلق نمى گیرد. امرى را انسان در موردش تلاش مى کند که امکان شدن و نشدن دارد، پس علم امام ربطى به تکالیف خاصه او ندارد. و چون امام به مقام رضا به قضاى الهى رسیده، دوست دارد آنچه را خدا اراده کرده است واقع شود. لذا چون در قضاى الهى رانده شده که مثلًا حضرت على (ع) به دست ابن ملجم شهید شود، امام جز این مطلب را طلب نمى کند، و این غیر از آن است که انسان در شرایط عادى باید از مهلکه خود را رها کند، چون این مهلکه ها را در نظام عالمِ تکلیف، براى او ایجاد مى کنند و او هم باید با اراده و اختیار خود در رفع آنها تلاش کند.[3] برعکسِ آن حقایق غیبى که براى امام از طریق علم غیب مى نمایانند و خبر از نظام حتمى و قضاى رانده شده به او مى دهند تا در هدایت مردم به آن حقایق آگاهى کامل داشته باشد و هدایتش همه جانبه باشد، نه اینکه این علوم غیبى براى او تکلیف و موضعگیرى شخصى در برداشته باشد.
سؤال: حدّ علم امام در علوم معمولى چقدر است؟ و امام چقدر از این علوم معمولى را باید دانا باشد؟
جواب: نصاب علم امام، کلیه ى علوم و معارف و احکامِ شریعت و مطالبى است که براى زمامدارى و هدایت مردم لازم است و اصولًا مقام امام اقتضاء دارد که هرگاه مصلحتى در میان بود، هرچیزى را بخواهد برایش روشن شود.
از نمونه ى اعمالى که نشان مى دهد پیامبر و ائمه (ع) مأمور به حکم به ظاهر بودند اینکه علامه ى عسگرى مى فرماید: ابن ملجم از اسکندریه با گروهى جهت تبریک و بیعت، خدمت امیرالمؤمنین (ع) رسیدند. حضرت به ابن ملجم نگاه کردند و چون بیرون رفت فرمودند: «اریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتْلی»[4] من مى خواهم او زنده بماند و او مى خواهد مرا به قتل برساند. عده اى گفتند پس او را بکش. فرمودند: «اذاً قَتَلْتُ غَیرَ قاتِلی» در این صورت غیر قاتل خود را کشته ام.[5] ملاحظه مى کنید علم غیبى امام موجب تکلیف خاص براى حضرت نشد تا اراده کنند ابن ملجم را به قتل برسانند»
*************************************************************************
(1)- سوره ى یونس، آیه ى 35.
(2)- حضرت سجاد (ع) در رابطه با آیهى فوق مىفرمایند: « نَزَلَتْ فِینا» این آیه در مورد ما نازل شد.( بحارالانوار، ج 24، ص 147)
(3)- مثل آنجا که امام على (ع) از سایهى دیوار کج بلند شده و جاى دیگرى مىنشینند.
(4)- ارشاد، ترجمهى ساعدى، ص 16.
(5)- در رابطه با علم غیبى امامان« بحارالانوار، ج 58، ص 138» به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أمیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است که: عبدالرّحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرین و وافدین مصر در کوفه وارد شد و آنها را محمّد بن أبى بکر فرستاده بود، و نامه ى معرّفى آن مسافرین و وافدین در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت مى کرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت کند عبدالرّحمن را! عرض کرد: بلى اى امیرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أمیرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا که مرا دوست ندارى! حضرت این عبارت را سه بار تکرار کرد. ابن ملجم گفت: اى امیرمؤمنان! من سه بار سوگند مى خورم که تو را دوست دارم؛ آیا تو هم سه مرتبه سوگند یاد مى کنى که من تو را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق کرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسکن داده است. آن ارواحى که در آنجا با هم آشنا بودند در دنیا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى که در آنجا از هم بیگانه بودند در اینجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمى شناسد! و چون ابن ملجم بیرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست دارید قاتل مرا ببینید، او را ببینید. بعضى از مردم گفتند: آیا او را نمى کشى؟ یا آیا ما او را نکشیم؟ فرمود: سخن از این کلام شما شگفت انگیزتر نیست؛ آیا شما مرا امر مىکنید که قاتل خود را بکشم؟