اوج پرواز

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

«اگر به پرواز می اندیشید، شهادت برترین آن است»

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۲۰۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اوج پرواز آرمان بدیعی» ثبت شده است

 

مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.

ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است.

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...

اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد!

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!

نتیجه اخلاقی: مشکل رو باید اساسی حل کرد و نه مقطعی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۶
آرمان بدیعی

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد…

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم!

عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی!

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن:

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند.

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۴
آرمان بدیعی

امام صادق‌(ع) فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور می‌کرد، دید جوانی فریاد می‌کشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفته‌اند و آن جوان به روی زمین افتاده و بی‌هوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بی‌هوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۵
آرمان بدیعی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۸
آرمان بدیعی

افسران - بصیرت چگونه حاصل میشود؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۷
آرمان بدیعی

افسران - آقایان آش ژنو را خودتان پخته اید! آن را منتسب به نظام نکنید!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۰
آرمان بدیعی
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۸
آرمان بدیعی

افسران - چـادر خـاکـی !

نام من چادر است...

نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است…

روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم

شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید،

هیچ وقت یادم نمیرود…

از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۸
آرمان بدیعی

افسران - «رخنه ی فرهنگی» را نمیتوان با سبد کالا ترمیم کرد!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۵۰
آرمان بدیعی

دخترم!

 

احتیاجی به تسبیح نیست..

دستانت را که به من بدهی..

با انگشتانت ذکر دوست داشتن میگویم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۴۲
آرمان بدیعی

روزنامه معلوم الحال آرمان که با لوگوی سبزش هنوز در توهم فتنه 88 بسر می برد در حالی برخی چهره ها بعنوان راز اقتدار روحانی به تصویر کشیده است که

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۲۶
آرمان بدیعی

افسران - هشدار ! - لطفا جنگ نرم را جدی بگیرید!

 

لطفا فقط آقا پسرها بخوانند!!!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۱۶
آرمان بدیعی

افسران - داد و ستد بر سر "خونـــــــــ ـــــــ " ها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۲
آرمان بدیعی

افسران - خاطره یک جانباز غواض

یادش بخیر، شب عملیات کربلای 4 تو آب که افتادیم، متاسفانه عملیات لو رفته بود هواپیماهای عراقی بالای سرمون منور می ریختن و عراقیها توپ فرانسوی (بمب هایی بود که می زدند و بالای سرمون منفجر می شد) از نیزارها که گذشتیم، عراقیها با دیدن ما گفتن ، الایرانیه و با توپ 23 (مخصوص زدن هواپیماها) بصورت ضربدری شروع به تیراندازی کردن و اجازه کاری به ما نمی دادن.

منو سید مرتضی دست گردن هم انداخته بودیم یه لحظه حس شیطنت اومد سراغم ویهو گفتم آخ و رفتم زیر آب بنده خدا سید مرتضی داشت منو هی صدا میزد و گریه می کرد، که یهو سرمو از تو آب در آوردم، بغلم کرد و گفت تو رو خدا دیگه از این شوخیا نکن، گفتم ببخشید.

یه ده دقیقه که گذشت یهو سید مرتضی گفت آخ و رفت زیر آب، با خودم گفتم حقشه اگه بیرون بیاد چنان بترسونمش، اولش نمی خواستم باور کنم و همش می گفتم عجب نفسی داره هر چی منتظر موندم و گفتم سید....سید... تو رو خدا دارم نگران می شم، سید دیگه بالا نیومد راستی راستی شهید شده بود، البته قول شفاعتو قبل از شهادت به همدیگه داده بودیم.

شادی روح شهدای مظلوم غواص صلوات

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۲
آرمان بدیعی

افسران - خواهرم . . .

خواهرم !

تو اگر دلت شکست، زیر لب نام اسوه صبر را ببر...

و تو در این شلوغی شهرمان...

اگر دلت گرفت حق داری...

اگر ناراحت شوی حق داری...

اگر به تو اهانت شد، صبر کن!

مگر نه این است که

زهراء (س) سلام الله علیها

به زینب علیها سلام

آموخت صبر کردن را...

و تاریخ زینب (س) را به اوج رساند...

دیر نیست زمانی که مهدی فاطمه (عج) بیاید

در حالی که چادر خاکی عمه جانش را در دست دارد...

برای برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) و شادی ارواح پاک شهدا و سلامتی همه جانبازان یه صلواتی بفرستید:

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۵۷
آرمان بدیعی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۳۱
آرمان بدیعی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۰
آرمان بدیعی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۵
آرمان بدیعی

چآدری هآیی رآ میشنآسی کِه حُرمَت

آن رآ نگه نمیدارند.

بآوَر کُن این قآنع کُنَنده نیست برایِ

«چادر نداشتن ِ تو»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۲
آرمان بدیعی

افسران - برگی از بهشت

 

کلامی تکان دهنده از

 

آیت الله مجتبی تهرانی

 

اگر انسان کامل بخواهد به شکل مکتوب در آید صورتش می شود قرآن کریم، همانگونه که امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام قرآن ناطق بودند،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۴۲
آرمان بدیعی

 

گفتم شاید با دیدن این عکس

 

کمی از خودم خجالت بکشم!

 

      افسران - عشق بازی چیست ؟!  سر در پای جانان باختن . . .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۲۳
آرمان بدیعی

افسران - حفظ چادر حفظ دین و مذهب است/شیوه زهرا (س) و درس زینب (س) است

داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟

بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.

پرسیدم: با منی؟

گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟

تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.

خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.

خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.

گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۰۶
آرمان بدیعی

افسران - صحبتهای جالب و تأمل برانگیز پوران درخشنده در مورد رهبر معظم انقلاب (( حتما بخونین ))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۲۴
آرمان بدیعی

افسران - کی یادشه من چی می خواستم بگم ؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۱۶
آرمان بدیعی

افسران - لبیک یا امام

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۳
آرمان بدیعی

افسران - تاج بندگی؛چادر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۵۰
آرمان بدیعی

افسران - شاه، حسینه ارشاد، دانشگاه آزاد!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۴۲
آرمان بدیعی

افسران - انشالله به زودی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۳۲
آرمان بدیعی

افسران - گل خوشبو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۱۷
آرمان بدیعی

افسران - ممکن است یک لحظه تو را به قعر جهم بکشاند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۳۶
آرمان بدیعی