«حسن خلق و وسعت انسانی انسان»
«رهنمودهای سلوکی و اخلاقی- جلسة هفتم - ۱۳۹۹/۰۷/۱۴»
«استاد اصغر طاهرزاده»
«حسن خلق و وسعت انسانی انسان»
«رهنمودهای سلوکی و اخلاقی- جلسة هفتم - ۱۳۹۹/۰۷/۱۴»
«استاد اصغر طاهرزاده»
«برکات رفق و گشودگی نسبت به انسانها»
«رهنمودهای سلوکی و اخلاقی- جلسة ششم - ۱۳۹۹/۰۷/۰۷»
«استاد اصغر طاهرزاده»
«راه های بخشش و جبران گناه»
سلام: من شما رو نمیشناختم. دم و دستگاه و دور و بریاتونم نمیشناختم. الانم زیاد نمیشناسم. یه روز یه کانال توی ایتا دیدم (من اصلا ایتا نمیرم، رفتم فقط برای اذیت کردن افراطی ها) که نوشته بود با محوریت مباحث استاد طاهرزاده رفتم داخل کانال (۱) دیدم همش طرفداری از رهبر و ... هم هست اعصابم بدتر خورد شد. گفتم اینام مثل همونا که دیدم حزب اللهی بی ترمز و افراطی ازینان که بیان گیر بدن به همه. خلاصه همه عزم رو جزم کردم رفتم پیوی مدیر کاناله. فحش و بد و بیراه دادم هرچی عقده داشتم از مذهبیای دیگه هم رو این بدبخت خالی کردم. به همه اشخاص فامیلش فحش دادم. آخر سر منتظر بودم تا یه چیزی بگه که به ازای هر یک کلمه اش هزار تا بد و بیراه آماده کرده بودم! بعد از بیست دقیقه فحش دادن بهم گفت: سلام، چه اسم قشنگی داری آقا محمد ...!!! کاش اسم منم محمد بود خوش بحالت به کانال ما خوش اومدی.
آقای طاهرزاده که هنوز هم شما رو نمیشناسم. همه معادلات من دقیقا همینجا ریخت به هم. چون تا بحال هرچی مذهبی دیدم فقط نیش زبون داشتن و تیکه مینداختن! چطور شد این آدم در برابر این حجم فحش مقاومت کرد؟! من اصلا با هیچی کاری ندارم. گشتم سایت شما رو پیدا کردم که بگم چیکار کردید چی گفتید که اینا این همه آرومن! و بدترین چیزا تکونشون نمیده! من سه سال یوگا رفته بودم و آرامش درون آخرش هیچی به هیچی. بعد اینا چرا این همه میتونن اروم باشن!
«سنن و آداب پیامبر اکرم (ص) در معاشرت با مردم (قسمت اول)»
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) لباس خود را خودش وصله مى زد، و کفش خود را خود مى دوخت ، و گوسفند خود را مى دوشید، و با بردگان هم غذا مى شد، و بر زمین مى نشست و بر دراز گوش سوار مى شد و دیگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مى کرد، و حیا مانعش نمى شد از اینکه مایحتاج خود را خودش از بازار تهیه کرده به سوى اهل خانه اش ببرد، به توانگران و فقرا دست مى داد و دست خود را نمى کشید تا طرف دست خود را بکشد، به هر کس مى رسید چه توانگر و چه درویش و چه کوچک و چه بزرگ سلام می داد، و اگر چیزى تعارفش مى کردند آن را تحقیر نمى کرد اگر چه یک خرماى پوسیده بود،