«حاج قاسم سلیمانــی» در کنار پــدرشان در جبهه
شیـمون پــرز :
خاورمیانــه روی انگشت «ژنــرال قاسم سلیمانـی» میچرخـد!
«خواب ابدی در کنار مهمات»
مهمات می بردم.
چند نفر توی جاده دست تکان دادند، سوارشان کردم.
گفتم: شما که هنوز دهنتان بوی شیر می دهد. نمی ترسید از جنگ؟
خندیدند و صلوات فرستادند و آمدند بالا کنار مهماتها نشستند.
جلوتر گفتند: با چراغ خاموش برو، عراقی ها روی جاده دید دارند، بدجوری می زنند.
ولی چراغ خاموش رفتن مساوی بود با رفتن ته دره!
یعنی خط بدون مهمات!
اسمش «والمر» و در زبان ایتالیایی یعنی «عروس»
چه کسانی به حجلة این «عروس» رفته اند؟!
فرازی از وصیت نامه «شهید سعید زقاقی»:
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن!!
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن!!
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن...
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما حیا را...!!!
خدایا... ای مهربان ترین... و ای بخشنده ترین... ای آفریدگار مهربان من...
به درگاهت اعتراف می کنم که...
خدای من...
عمری زندگی ام را به خودم سپردی... به من قدرت انتخاب دادی... راه نشانم دادی...
اما... اما خدای من...
من... گاه گناه کردم... گاه به بیراهه زدم... گاه تو، معبود عزیزم را ناراحت کردم...
و گاه وجود و حضورت را فراموش کردم...
زندگی ام...