براستی همه ما حاج قاسمیم
«براستی همة ما حاج قاسمیم»
«استاد اصغر طاهرزاده»
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
۱. در راستای حضور ارادهی الهی در یک ملت، قرآن میفرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» ای پیامبر این قرآن را که ذکر است بر تو نازل کردیم. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» تا برای مردم روشن کنی آنچه را بر آنها نازل شده است. «وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل/۴۴) به این امید که فکر کنند. رابطهی «ذکر» و «تفکر» در این آیه خیلی عجیب است که اگر مردم متوجه شوند چه مطالبی بر قلب آنها اشراق شده، متفکر میشوند. و نیز میفرماید: «یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (الرّحمن/۲۹) هر آنچه در آسمانها و زمین است، از خداوند تقاضا و طلب دارند و او در هر روز و روزگاری به شأنی که مناسب طلب و ظرفیت تقاضاکنندگان است، به ظهور میآید. در آیهی ۵۲ سورهی آلعمران میفرماید: «فَلَمَّا أَحَسَّ عیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ»؛ چون بنیاسرائیل به جای ایمان به حضرت عیسی (ع) به او کفر ورزیدند و حتی نقشهی به قتلرساندن او را کشیدند، حضرت خطاب به آنها گفت: شما کدامتان حاضرید در مسیر إلی اللّه مرا یاری کنید؟ حواریون در جواب به حضرت گفتند: ما آمادهایم به عنوان یاران خدا. تا اینجا خبر از سخنانی است که بین حضرت عیسی (ع) و حواریون انجام شده، ولی در آیهی ۱۱۱ سورهی مائده میفرماید: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی قالُوا آمَنَّا» به یاد آور آنگاه که وحی کردم به حواریون که به من و به رسول من ایمان آورید؛ آنها گفتند ایمان آوردیم. این بدین معناست که برخورد حواریون با پیامبر خود، ریشه در نحوهای از وَحی دارد که در درون آنها القاء شد، البته نه آن وَحیای که موجب شریعت برای مردم میشود. به معنایِ نفخه و نفحهای الهی است که بر جان آنها دمیده شد. در همین رابطه رسول خدا (ص) فرمودند: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» (مشارق الأنوار، ص ۳۰۳) از طرف پروردگار شما در زندگی شما نفحاتی هست شما خود را در معرض آن نفحات قرار دهید.
۲. آیا آیندهای را که خداوند برای ما اراده کرده است و امثال شهید قاسم سلیمانی آن را میشناسد و غربزدهها از آن غفلت دارند، برای ما روشن است، چه آیندهای است؟ مگر جز این است بشری آینده دارد که آرمان داشته باشد؟ و امروز انقلاب اسلامی روشن کرده است آیندهی ما از یک طرف به خودآمدنی است در راستای نظر به میدان فرهنگیِ دینی خود و از طرف دیگر مواجهه با تمدن غربی بدون اصالتدادن به اومانیسم سکولاریته.
۳. کافی است ما بنیاد و هستی خود را با آهنگی غیر از آنچه با باورهای خود روبهرو هستیم، بخوانیم. یعنی بر آنچه بر جانمان اشراق شده، توجه کنیم. در این حالت به تفاوت آنچه ما را در بر گرفته و ما خود را در آن احساس میکنیم، با آنچه بیرونِ ما و در برابر ما است، پی خواهیم برد. در این صورت است که در جهانبودنیِ خود، هستی خود را در بودن در تاریخی احساس میکنیم که با انقلاب اسلامی ظهور کرده، و در بستر این تاریخ همهی ما قاسم سلیمانیبودن خود را احساس میکنیم، گویا او در این تاریخ، خودِ ما است که با ظهوری برتر آشکار شده.
۴. وقتی آن شهید بزرگوار یعنی حاج قاسم سلیمانی میگوید:
«رزمندهها! یادگاران جنگ! یکی از شئون عاقبت بهخیری، نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بهخیری این است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بهخیری رابطهی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سُکّان انقلاب را بهدست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه، این است.»
جملهی فوق خبر از آن میدهد که اگر به بنیاد خود به عنوان اصلِ هستیمان گوش فرا دهیم، مییابیم آنچه ما را تکان میدهد و به سمت و سویی میبرد، همان راهی است که باید طی کنیم و همهچیزِ ما به آن راه بستگی دارد، کافی است آن راه را بیابیم و در آن باقی بمانیم. آیا آن راه در این تاریخ، انقلاب اسلامی و رابطهی قلبی و دلی و حقیقی با نایب امام یعنی رهبر انقلاب نیست؟ که به گفتهی سید شهدای مقاومت، شهید حاج قاسم سلیمانی راهِ نجات ما در دنیا و آخرت است؟
۵. قرارگرفتن در بودنِ تاریخیِ خود همان حسّی است که نسبت به سیّد شهدایِ مقاومت در خود احساس کردیم. بودنی که در عین آنکه هست، از نشاندادنِ بیشتر خود مضایقه میکند. زیرا قصّهی حوالتِ تاریخی ما است، نه نوعی از دانایی که بتوانیم آن را بدانیم؛ قصّهی «نباء عظیم» است. یعنی افقی در مقابل ما گشوده شد که از ما بیگانه نیست.
۶. درک هستیِ خود و احساس تاریخی که برای ما تقدیر شده، آنچنان نیست که اندیشیدن به آن کافی باشد، بلکه چیزی است که خود را طیّ فرآیندی نشان میدهد. فرآیندی که با پیروزی انقلاب به ظهور آمد و همچنان پیش آمد تا دفاع مقدس، و باز همچنان پیش آمد تا در دفاع از حریم اهلالبیت (ع) و ظهور در آینهی وجود حاج قاسم که با ظهوری خاص با ما به گفتگو آمد تا بیش از پیش هستی خود را در فرآیندی تاریخی احساس کنیم و باز از خود بپرسیم ما در هستی خود، چگونه «بودنی» داریم و چگونه باید در این زمانه به بیکرانگیِ خود فکر کنیم؟ به «یوم الفصلی» که از ابتدا میقات ما بوده است و با به بلوغآمدنِ خود به آن میرسیم. یعنی «إنّ یَوم الفَصل کانَ میقاتا».
۷. اگر حقیقتاً متوجه شدیم که هستی، خود را از طریق یک فرآیند به ما نشان میدهد، آیا به این نتیجه نمیرسیم که هستی و حوالت تاریخی ما در هر کدام از مراحلِ خود، معنای متفاوتی از ما را به ما نشان میدهد؟ و حضور تاریخ انقلاب اسلامی در شخصیت حاج قاسم، مرحلهای از حوالت تاریخیِ ما در انقلاب اسلامی بود که در او به ظهور آمد تا ما به خود آییم که چه کسی هستیم؟ فهمیدیم حقیقتاً همهی ما - زن و مرد- حاج قاسم بودهایم.
۸. همانطور که اگر شیطان نبود، عظمت و درخشش اولیاء الهی به ظهور نمیآمد و باید شیطانی باشد تا با مقابله و مخالفت با آن، شخصیت اولیاء الهی به ظهور آید، اگر آمریکا و داعش نبود، حاج قاسم هم به عنوان حاج قاسم نبود؛ و اگر ما همه حاج قاسم هستیم، تنها با مقابله با استکبار است که آن نوع «بودن» را احساس خواهیم کرد و آن «بودن» از آنِِ ما میشود. زیرا حقیقت باید در جایی بدرخشد. اگر حاج قاسمی نباشد که با شیطانِ بزرگ مقابله کند، حقیقت در کجا خواهد درخشید؟
۹. وقتی به سوی بنیاد تاریخی خود هدایت میشویم که راهِ رسیدن به تفکری را بیابیم که آن تفکر میتواند به ندای هستی گوش بسپارد و با نظر به حضور تاریخی خود در رخدادِ تجلیل از شهادت حاج قاسم سلیمانی معلوم شد به نوعی از جهش نیاز داشتیم تا به ساحتی دست یابیم که با آشکارگیِ ذاتی خود آنچه را که باید به وسیلهی آن ساحت آشکار شود به میان آورد، تا در عین آشکارگی، همواره نهان بماند. زیرا قصّهی آن عبارت است از اینکه بگوئیم: «نهان ز چشمِ جهانی ز بسکه پیدایی». انقلاب اسلامی آن روشنیگاهی از هستی است که خداوند خود را در آن مینمایاند و پنهان میکند. با شهادت مردانی همچون حاج قاسم سلیمانی خود را مینمایاند و همهی قلبها را منوّر میکند و باز پنهان میشود تا تنها در آن مرحله نمانیم. باید با قدمی بس بلندتر به آیندهای دقیقتر قدم برداریم که در آن آینده، سهلانگاریهای دیروز و امروز نباشد.
۱۰. تا زمانی که جهشی به سوی هستیِ خود انجام ندادهایم، نمیتوانیم تقدیر هستی خود را احساس کنیم و سخن هستی خود را بشنویم. آنطور که با یاد حاج قاسم در درون ما آن حالت به صدا درآمد، آن حالت چیزی جز سخن هستیِ ما نبود، هرچند در همان حالت هم باز هستی، ذاتِ خود را از ما دریغ میدارد تا راه ادامه یابد و ندای «کلاّ سیعلمون» همچنان به گوش برسد و آگاه شویم همهی ما قاسم سلیمانی بودیم.
۱۱. خداوند، مطابق ظرفیت انسانها در تاریخی که هستند، به صورت اسماء حسنایش در تجلی است تا انسانها را آماده کند، نسبتی بین خود و پروردگار خود برقرار کنند. این است معنای زمانشناسیِ واقعی.
۱۲. فهم شأن خدا در هستی به این معنا است که انسان به اقتضای ذاتش که وجودی است گشوده، میتواند تجلیّات انوار الهی را در خود احساس کند و با همهی موجودات که بهرهای از وجود دارند رابطه برقرار کند و آنها را بفهمد و نسبت به وجودِ آنها فکر کند و با موجودات گفتگو نماید. در این حالت است که انسان مییابد چگونه تشییعکنندگان سردار، مظهر انوار الهی بودند.
۱۳. از آنجایی که حقیقتاً عشق و دوستداشتن غیر از آنی است که دنیای مدرن مدعی آن است، ما در جهانی زندگی میکنیم که به جهت غربزدگی هیچکس، هیچکس را دوست نمیدارد. حال با حضور تاریخیِمان کنار آن سردار بزرگ، معنای دوستداشتنِ گمشده را با ابراز علاقه به او احساس کردیم و این یعنی جهانِ دیگری در حالِ شروع است تا به جای تنفر و تکبّر که حاصل فرهنگ استکباری است؛ دوستداشتن و عشقورزیدن به جامعه برگردد.
«والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»