«حاج قاسمی که من می شناسم»
«حاج قاسمی که من می شناسم»
«روایت رفاقت چهل ساله: علی شیرازی»
اول از همه جا دارد از دوست عزیز و گرامی ام «جناب آقای محمود روح اللهی» بابت هدیه این کتاب بسیار ارزشمند به این حقیر نهایت تشکر و سپاس را داشته باشم. با اینکه قبلا دو جلد کتاب درباره سردار دلها مطالعه و چند مستند هم دیده بودم اما آنچه در سطور این کتاب نقش بسته بود تصویری شفاف و دلنشین و دوست داشتنی از حاج قاسم سلیمانی بود. در واقع شاید بشود گفت تا قبل از مطالعه این کتاب شاید من حاج قاسم را درست نمی شناختم. بارها با خواندن این کتاب اشک از دیدگانم جاری شد و با خواندن هر خاطره از شهید، کتاب را می بستم و آن را در ذهنم به تماشا می نشستم و در شگفت می شدم از این همه خدماتی که این انسان بزرگ در گمنامی تمام، به انقلاب و مردم این سرزمین و جهان اسلام کرده است و ما امروز چه وظیفه بزرگی داریم در شناساندن این شهید به جوانان تشنه ای که دنبال یک الگوی عملی و عینی و یک اسطوره برای زندگی خود هستند.
جا دارد این کتاب توی مدارس توزیع بشود، و در قفسه کتابخانه هر خانه ای باشد.
قسمتی از متن کتاب:
سردار سلیمانی به همه جوانب دقت داشت. کنار قرارگاه نیروی قدس، کوهی است که چند آهو در آنجا زندگی می کنند و گاهی تا پشت سیم خاردار می آیند. حاج قاسم دستور داده بود برایشان علوفه توی کوه پخش کنند. اگر تهران بود و فرصت داشت، خودش این کار را می کرد. گاهی از سوریه به مسئول قرارگاه زنگ می زد که «غذای آهوها یادت نرود!» یکی از دوستان گفت: «حاجی، اینجا هم حواست به آهو ها هست؟» گفت: «من به دعای آهو ها نیاز دارم!»