«حاج قاسم سلیمانــی» در کنار پــدرشان در جبهه
شیـمون پــرز :
خاورمیانــه روی انگشت «ژنــرال قاسم سلیمانـی» میچرخـد!
«خواب ابدی در کنار مهمات»
مهمات می بردم.
چند نفر توی جاده دست تکان دادند، سوارشان کردم.
گفتم: شما که هنوز دهنتان بوی شیر می دهد. نمی ترسید از جنگ؟
خندیدند و صلوات فرستادند و آمدند بالا کنار مهماتها نشستند.
جلوتر گفتند: با چراغ خاموش برو، عراقی ها روی جاده دید دارند، بدجوری می زنند.
ولی چراغ خاموش رفتن مساوی بود با رفتن ته دره!
یعنی خط بدون مهمات!
«آنقدر گمنام بود که کسی او را نمی شناخت»
مدتی بود که از پسر آقا خبری نداشتیم (زمان ریاستجمهوری) و هراسان به دنبال او میگشتیم دیگر شک داشتیم که خوشبین باشیم و فرضیههای ربودن وی پیش آمد و ...
متهم می کنند به بی سوادی، نصیحت خدا و پیغمبر است اینها،
دوست نمی دارید کسی انتقاد کند، می گید دوست داریم انتقاد کنید، حق با مخالف است ولی دروغ می گید طاقت شنیدن یک جمله گل ندارید،
اسمش «والمر» و در زبان ایتالیایی یعنی «عروس»
چه کسانی به حجلة این «عروس» رفته اند؟!