ما و آینده (مصاحبه جبهه فکری و فرهنگی انقلاب با استاد طاهرزاده) قسمت اول
«ما و آینده»
«مصاحبة جبهة فکری و فرهنگی انقلاب با استاد طاهرزاده»
«قسمت اول»
مصاحبهای که در پیش رو دارید، سؤالات عزیزانی است از جبههی فکری فرهنگی هستند که با دغدغههای خود تلاش دارند جواب مناسبی نسبت به مسائلی که در این تاریخ برایشان پیش آمده است؛ بیابند. تا روشن شود در این مرحله از تاریخ انقلاب اسلامی، جایگاه این مسائل کجا باید باشد و از آن مهمتر جریان فکری فرهنگیِ انقلابی باید چه موضعی را اختیار کند؟
با توجه به اهمیت موضوع و با نظر به جوابهای حساسی که استاد مطرح کردند احساس شد خوب است که آن مطالب در اختیار همهی عزیزان قرار گیرد، از آن جهت که امید میرود موجب تفکرِ هرچه بیشتر نسبت به شرایط تاریخیِ خود بشویم و بدانیم در تاریخی قرار داریم که اگر مناسب زمانهی خود تفکر کنیم، نقش مهمی در فتحِ تاریخی که انقلاب اسلامی بر آن قدم گذاشته است، خواهیم داشت.
در این مصاحبه بحث بر سر جهان پیش روی ما است از آن جهت که هر ملتی جهانی دارد و جهان ملت ما چگونه جهانی است و چگونه میتوان آنچه در آغاز انقلاب اسلامی به صورت بالقوه بود در این تاریخ به فعلیت آورد. چه نوع گفتوگو و گفتمانی امکان چنین کاری را به ما میدهد تا وضعیت انسانها توسط خود انسانها برایشان روشن شود.
سؤال: با توجه به شرایطِ پیشآمده احساس میشود سردرگمی در بین فعالان فرهنگی وجود دارد، در این شرایط چه باید بکنند؟ آیا باید سکوت کنند؟ یا مطالبهگری انجام دهند. دیدگاه و راهکار شما چیست؟ با نظر به مشکلات اقتصادی و اجتماعی که در حال حاضر در جامعه وجود دارد، و همچنین اتفاقاتی که در سطح سیاسی رخ داده است که بعضیها شرایط موجود را خطرناک تحلیل میکنند و بیم آن را دارند که انقلاب از دست برود، شما شرایط را چگونه تحلیل می کنید؟
جواب: اجازه دهید بحث را اینطور شروع کنیم که گویا جنس تاریخ این است که انسانها از یک طرف گذشتهی خود را میخواهند و از طرف دیگر نمیخواهند و به چیزی که در آینده باید رُخ دهد، نظر دارند. اینجاست که باید به شرایط جدیدی فکر کرد که بین انسانها صورت میگیرد. تولد رابطهای که دیگر رابطهی یکطرفه و یا مونولوگ نیست و در این رابطه باید منتظر تواناییهای دیگری بود. به عنوان مثال ۴۰۰ سال پیش شیخبهایی منبر میرفت و بقیه هم که چیزی برای گفتن نداشتند، باید به او گوش میسپردند، چون او متوجه بود با ظهور صفویه چه فتحی در حال وقوع است. جناب شیخ بهائی باید سنتی را که در حال محققشدن بود به مردم متذکر میشد، بقیه هم باید خطی را که این مردِ حکیم و آگاه به زمانه متذکر میشد دنبال کنند. شیخ بهائی از آن جهت آگاه به زمانه بود که شیخالاسلام دولت صفویه است. جناب شیخ بهائی چون زمانهی خود را درست میشناخت، و متوجه آیندهای بود که در حال وقوع است شخصیتی بسیار پر کار و پر توان و پر فکر شده بود. آن زمان کشکولی مینویسد که باید خیلی چیزها را از آن طریق بگوید. درست است که عنوان کشکول دارد اما نگاه کنید چه اندازه حرف حسابی در این کتاب وجود دارد. پس از آنکه شیخبهایی حرفهایش را زد و همه فهمیدند در چه تاریخی قرار دارند، دیگران نظرات و برداشتهای خود را از زمانهای که در آن بهسر میبردند، به میان آوردند و فرهنگ گفتگو شروع شد. حال باید علاوه بر شیخ بهائی دیگران هم در جادهای که با دولت صفویه گشوده شده، حرکت داشته باشند و آنان نیز سخن بگویند، چرا که شرایط، شرایط ظهور فرهنگِ «اَلْمُؤمنُ مِرآت الْمُؤمِن» شده است. این مرحلهی دوم تاریخ است که یک ملت باید در آن قرار گیرد.
عقلانیت یعنی فکرکردن نسبت به آیندهی تاریخ خود، آیندهای که در عین دوربودن قابل احساس و قابل دسترسی است. آیندهای که فاصلهگرفتن از گذشته نیست. به همین جهت خواستم بحث را از دوران صفویه شروع کنم و بعد تطبیق آن با انقلاب اسلامی را بیان کنم. ما مدتها بعد از صفویه واقعاً وضعمان خوب بود. (۱) در اواخر صفویه است که گرفتار بحران شدیم. آقای دکتر موسی نجفی نکات خوبی در این مورد دارند. ما در دوران صفویه هویت خاصی را به میان آوردیم. از طرفی مقابل دولت عثمانی با روحیهی تکفیرِ شیعیان ایستادهایم. از طرف دیگر راهی به سوی اروپا گشودهایم. مثلاً نامهی شاه عباس به پادشاه آلمان نشان میدهد که ما اعتباری در اروپایِ آن زمان داشتهایم. شاید باور نکنید که چه چیزهایی به دنیا صادر میکردهایم. بنده امروز هم نمیدانم چگونه اینهمه انضباط در کار بوده است! میخواهم بگویم باید اول روشن شود که در تاریخ پانصدسالهی اخیر جای ما کجاست تا معلوم شود اکنون که اینجا نشستهایم در کجای تاریخ خودمان قرار داریم؟ خانههای اصفهان آن زمان در اوج هنرمندی ساخته میشده، خانوادهی ما به طور موقت در خانهای بودند که بر روی نقاشیهای زرنگار آن گچ کشیده بودند. چرا چنین کرده بودند؟ سؤالی است که برای من روشن نشد. بنده این کارها را به داعشیهای شیعه نسبت میدهم که با زیباییها مخالف بودند، در حالیکه زیباییها غذای روح انسان است. مدرسهی ملاصدرا در شیراز را ملاحظه کنید، فرزند اللّه وردیخان، معمار سی و سه پل اصفهان، آن را ساخته، ببینید چه اندازه سلیقه در آن بهکار برده شده است.
هنوز در بین ما مذهبیها معلوم نشده که راستی شکوه و جمال را نمیخواهیم یا تجمل را؟! جمال را که باید دوست داشته باشیم، البته آنجایی که تجمل است، ایراد دارد. شما اگر به سامرّا مشرف شده باشید و زیرزمینی را که تازه بنا شده است ملاحظه کنید، یقیناً آن را جمال مییابید. رنگ آبی لاجوردی در آن غوغا کرده است. میخواهم بگویم ما حتماً جمال و شکوه را میخواهیم. حرم ائمه«علیهمالسلام» و این آینهکاریها، فرهنگ خاصی را تداعی میکند. اتاق آینه یعنی اتاق صورتهایی که جسم ندارند. میخواستهاند افراد با حضور در آن رواقها به برزخ منتقل شوند، شاید مردم در حال حاضر این احساس را به جهت غلبهی عقل جزئی، نداشته باشند ولی آنکس که مبنای آن را گذاشته، روی حساب گذاشته است.
خواستم عرض کنم صفویه یک فکر و فرهنگ بود و با امثال شیخ بهائی و میرداماد و میرفندرسکی، همراه با روح ایرانی چنین فرهنگی ظهور کرد. شیخ بهائی فقیهی است که در عین حال عارف و حکیم و سیاستمدار است. شیخ بهایی، یک امام خمینی در زمان خودش میباشد، جامعه به این خودآگاهی رسیده بود که حیاتی مناسب آن تاریخ برای خود شکل دهد و لذا اندیشهها به میان آمد و توانستند اندیشههای خود را به «گفت» آورند و تفاهم کنند. بنده تلاش کردم در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه»» بگویم گمشدهی ما تفاهم است و تفاهم با زندگی ذیل شخصیت حضرت امام میتواند در بین ما شکل بگیرد. تفاهم، غیر از تأیید است. این چندان مطلوب نیست که شما من را تأیید کنید و من شما را، این مریدبازی است. اما تفاهم به این معناست که بنده لااقل بفهمم شما چه میگویید. تفاهم یعنی یکدیگر را بفهمیم، نه اینکه تأییدکننده یکدیگر باشیم. ما آن تفاهم را از دست دادهایم. با پرسش و به ظهورآمدن گفتوگو و دیالگ میتوانیم همدیگر را در جهانی گشوده درک کنیم و نه در جزیرههای منقطع. نظر به گذشتهی تاریخی که در آن هستیم، نظر به وجوهی از امروزمان است برای حضور در آینده.
قاجار بر عکسِ سلسلهی صفویه ما را از حیات جمعیمان محروم کرد و فرهنگ تحت تأثیر مدرنیته را وارد زندگیها کردند. وقتی ناصرالدین شاه برود از اروپا خاک باغچه و عروسک بخرد، معلوم است کار جامعه به کجا میکشد. میگوید خاکهای بلژیک بهتر از خاکهای ایران است! ببینید تا کجا ما از دست رفتهایم. شاهِ مملکت عروسک وارد کند! تازه پول هم نداشته و از بانکهای خود اروپا استقراض کردیم تا عروسک بخریم. اینها را به این جهت میگویم که یادمان باشد ما در چه تاریخی بودیم و چگونه از یک طرف شیخ بهاییها سنت زندگی در آن تاریخ را نشان دادند و شرایط گفتوگو و دیالوگ فراهم شد و ما از طرف دیگر در مرحلهای یعنی با قاجار آن گذشته را از دست دادیم. پیش از آنکه سنت حضور در آن تاریخ که امثال شیخ بهائی به صحنه آمدند، معنا پیدا کند ما با هم حرف نداشتیم. برای یکی از این عزیزان که گفته بود بیایید بنشینیم با هم صحبت کنیم، عرض شد مشترکاتی که میخواهیم در صحبتمان محور قرار بدهیم، چیست؟ تا پس از فهم آن مشترکات با هم صحبت کنیم، وگرنه یک چیزی شما میگویی، من با آن آشنا نیستم و یا یک چیز من میگویم و شما با آن آشنا نیستید.
ما و این مرحله از تاریخ
با این مقدمه، خواستم بگویم امروز برای فهم تاریخی که در آن زندگی میکنیم، دیگر دورهی منولوگ گذشته است تا یکی سخن بگوید و دیگران گوش بدهند. تاریخی است که میشود طرف مقابلِ شما سخن بگوید و دیگران در آن گفتوگو وارد شوند. البته منظورم این نیست که منبر تعطیل شود؛ بلکه باید منبر برای مخاطب خود گشودگی بیاورد، نه اطلاعات. بعضی از منبریهای ما هنوز در سیسال گذشته زندگی میکنند. از خود نمیپرسید چرا یک آدمی که در زمانی حرف برای گفتن دارد، در تاریخ دیگری حرف ندارد؟ مشکل اصلی کجاست؟ مشکل اصلی را من با نظر به سقراط میتوانم بیابم. سقراط متوجه شد باید روش جدیدی به کار گیرد. مشهور است که میگویند روش سقراط دیالکتیکی است که همان دیالوگ است. ببینید سقراط دو کار کرد، چون دورهی اسطوره تمام شده بود و تاریخ دیگری در حال ظهور بود، باید مطابق تاریخ جدید عمل کند. اصلاً تاریخ تفکر فلسفی با سقراط آغاز شده است. فعلاً کاری نداریم که تاریخ قبلی چه بوده است. ولی به هر صورت امکان ادامه آن نبوده است. حال که امکان ادامهی آن تاریخ نیست، سقراط این هوشیاری را پیدا کرد که اولاً: باید حقیقت را با گفتوگو به ظهور آورد. ثانیاً: کاری کند که مسائل مبهم آن روزگار را به سخن در آورد که البته کار سختی است. به یکی از رفقا عرض کردم اگر امروز شما میخواهید مطالب بنده را بنویسید اشکال ندارد؛ اما نظر بنده این است که قوام این دوره به سخنگفتن از طریق صوت و گفتار است نه از طریق نوشتار و مکتوبات، همانطور که قوامِ مدرنیته تا زمانی کتابت بود. زمان ما هم همینطور با کتابهای شهید مطهری شکل گرفت و ما با آنها زندگی کردیم. ولی امروزه اگر به یک جوان بگویی این کتاب قطور را بخوان و او بگوید خلاصهی آن را به من بدهید؛ سخن و کار او را نباید تقبیح کرد، زیرا تاریخ دیگری شروع شده است. زمانِ ما برعکس بود. نمیدانم قطر کتاب «امیرکبیر» اثر آقای هاشمی را دیدهاید یا خیر؟ بنده آن کتاب را سه شبانه روز خواندم، روزی 17 ساعت سرمان در کتاب بود. نسل ما چنین بودند، نه اینکه من اینگونه باشم؛ زیرا قواممان را در نوشتهها جستجو میکردیم. حال این سؤال در میان است: در تاریخی که هستیم، بشر امروز قوام خود را در چهچیز جستجو میکند؟ این سؤال را نگه دارید. من هم اهل جوابدادن به آن نیستم، نه اینکه میدانم و نمیگویم. سقراط هم آنچه میپرسید نمیدانست. جوابِ سؤالها در گفتوگو تولد پیدا کرد. از این جهت گفتهاند سقراط، فیلسوف شفاهی است، مثل دکتر فردید.
شرایط گفتوگو در این زمان
در این جلسه شما نیامدهاید که چند سؤال بپرسید و تشریف ببرید، آمدهاید باب تفکر نسبت به وضع موجود را با همدیگر بگشایید و به همین جهت نمیخواهد جواب مشخصشدهای به شما داده شود، ولی بابی از تفکر در بینمان گشوده نگردد. شما به این فکر کنید که امروز قوام ما به چیست؟ میدانید که ارتباط روحی با یکدیگر برای به ظهور آمدن یک تمدن، از طریق با گفتگو صورت میگیرد. نیچه میگوید: «قرن بیستم قرن تعالی علم نبود، قرن به سیستم در آوردن علم بود و نتیجهاش این شد که علم در حد سیستم ماند و از رسیدن به کشفیاتِ برتر باز ماند». این یک نوع هوشیاری است که آدم بفهمد نگرش سیستماتیک توان درک ابعادی از واقعیات را ندارد. به خصوص واقعیاتی که مدّ نظر انقلاب اسلامی است. برای بنده چندین نوشته در مورد تمدنسازی از کل کشور آمده، ضعف همهی آن نوشتهها این است که میخواهند با مناسبات تمدن غربی و تکنیک غربی و نظم غربی و عقل غربی، تمدن آینده را بسازند. در حالیکه تمدن آینده، تمدنی است که روحها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و به همین جهت عرض میکنم انسانها چون با صوت و گفتار و گفتوگو، نسبت به مکتوبات و نوشتار رابطهی بهتری برقرار میکنند، بستر تحقق تمدن آینده را گفتوگو و صوتِ افراد بهتر برقرار میکند. البته توجه داشته باشید که هیچوقت مکتوبات بهخصوص متون مقدس، بهخصوص چیزی مثل قرآن از بین نمیرود. نمیدانم میتوانیم قرآن را باید یک نوشتهی عادی و یک اثر مکتوب دانست و یا یک زبانِ آهنگین که با احساسات مخاطباش سر و کار دارد. حضرت صادق (ع) در مورد قرآن میفرمایند: کتاب خداى عزّ و جلّ بر چهار چیز است: بر «عبارت» و بر «اشارت» و «لطایف» و «حقایق». «عبارت» براى عوام است و «اشارت» براى خواص و «لطایف» براى اولیاء و «حقایق» براى انبیاء. (بحار الانوار، ج 89، ص 103) یعنی درست است یک ساحت از قرآن عبارت است، اما همان عبارتش اشارت است و تازه اشارتش به حقیقت اشاره دارد.
با این مقدمه خواستم عرض کنم شما به یاد داشته باشید که در گفتگو و یا دیالوگ است که امروزه معانیِ مخصوصِ این دوران متولد میشوند، میخواهم در این فضا به سؤالی که فرمودید نظر کنم. عرض بنده تا اینجا این است که تلاش کنید صوت افراد صاحبنظر در کنار نوشتهها به میان بیاید. بهخصوص که امروز در یک گوشی موبایل چند صد جلسه صوت قابل ذخیره است. اینکه میتوانیم افراد را به صوت ارجاع دهیم خبر از آن میدهد که تاریخ هم برای چنین ارجاعی آماده و گشوده است و در دل این کار، گفتگو امکان بیشتری پیدا میکند. باید از خود بپرسیم چکار کنیم تا این دیالوگ صورت بگیرد؟ وقتی آن نوع گفتوگو که عرض شد صورت گرفت فهمی و اندیشهای به تاریخ ما برمیگردد که مناسب تاریخی است که انقلاب اسلامی پدید آورده، در این تاریخ نهتنها فعّلان فرهنگی از سردرگمی رها خواهند شد و به خوبی متوجهی حضوری خواهند شد که ما در آینده در آن قرار داریم، معتقدم کار به جایی میرسد که صاحبان ثروت آنهایی که با رانت و موجسواری به چنین امکاناتی دست یافتهاند، منزوی خواهند شد و علیرغم آنکه گمان میکردند آیندهی انقلاب اسلامی، همان غرب است، غربی که نقش اصلی در همهی امور، حتی امور سیاسی با ثروت است، آنچه نقش اصلی را در امور اجتماعی و سیاسی بر عهده دارد، تقوا و تعهد نسبت به انقلاب است چیزی که در آغاز انقلاب وجود داشت و باز انقلاب به آن برمیگردد.
***********************************************************
۱) مقام معظم رهبری«حفظهالله» در بارهی حضور تاریخی دولت صفویه میفرمایند: حوزه ى علمیه ى شیعه در شامات و طرابلس و حلب و سپس در حلّه تشکیل مى شود که بزرگان فقهاى حلّىِ ما، اسمشان در تاریخ و آثارشان در کتابخانه هاى عظیم فقاهت شیعه محفوظ و موجود است و این روند ادامه پیدا مى کند تا زمانى که سلطنت صفویه در ایران تشکیل مى شود و مقطعى عظیم به وجود مى آید. على رغم کسانى که سعى کردند صفویه را ضدّ شیعه و اسلام و مفاهیم و ارزشهاى دینى معرفى کنند، سلاطین صفویه با همه ى بدیهایى که در جانب حکومت و شخصیتهاى خودشان داشتند، حرکتهاى بزرگِ ماندگارِ فراموش نشدنى اى انجام دادند که یکى از آنها گسترش حوزه هاىِ علمى شیعه است که در آن وقت، حوزهى علمیه ى اصفهان و خراسان و قم و نجف و بقیه ى مناطق، به برکت آنها آباد شد که اگر کسى وارد مطالعه شود، شگفتیهاى عظیمى را خواهد دید. اگر شما تا قبل از دوران صفویه، فقهاى شیعه را نگاه کنید، تعداد ایرانیان انگشتشمار است؛ امّا بعد از صفویه، هرکدام از بزرگان علما را که نگاه کنید شاید نود درصد آنان فقهاى ایرانى هستند. بعد از این دوره، اوج حوزه ى نجف و کربلا و حضور تلامذه ى مرحوم «وحید بهبهانى» و سپس «شیخ» و «صاحب جواهر» و تلامذه ى این بزرگواران تا دوره ى اخیر است. بعد مرکزیت عظماى حوزه ى فقاهت به وسیله ى مرحوم «آیت اللّه حائرى» و بعد مرحوم «آیت اللّه بروجردى»، باز به قم منتقل مى شود و تا امروز ادامه دارد. این حوزه، محصول این سیر تاریخى و نتیجه و مستحصل و زبده گُزینِ همه ى این حرکت عظیم علمى است که با مهاجرت و تحقیق و علم، همراه بوده است و امروز در اختیار شماست. حوزه هاى علمیه، موضوع یک بحث تاریخى و علمىِ بسیار مهمّى است که بجاست کسانى از فضلاى حوزه و بزرگانى از اهل نظر، به این مسئله به شکل متقن و محقّقى بپردازند که مى بینم بحمداللّه به این مسائل پرداخته مى شود.» (سخنان رهبر انقلاب در دیدار با جمعى از نخبگان حوزهی علمیهی قم 13/ 09/ 1374)
در جای دیگر در رابطه با نقش تاریخی صفویه میفرمایند: «قبل از طلوع صفویّه و بعد از دوران سلجوقیان، ایران کشورى بود که هر بخشى از آن آهنگ جداگانه اى مى نواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دورانها خبرى نبود. این عزّت را صفویّه دادند. و صفویّه از اردبیل طلوع کردند و خاندان عرفاى مجاهد و مبارز یعنى اولاد شیخ صفى الدّین اردبیلى توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آنها ایران را به همه ى عالمیان در دنیاى آن روز، متّحد، مقتدر، عزیز، سربلند و پیشرفته معرفى کنند. خدمت دوم، عاملى بود که در واقع پشتیبانى معنوىِ عامل اوّل محسوب مى شود؛ یعنى احیاى مذهب شیعه، مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر. مردم همین مردم شجاع، همین عشایر غیور از این سرزمین با نام امیر المؤمنین، با نام امام حسین، با نام شهداى کربلا، با نام ائمهى معصومین (ع) توانستند بروند و نام خدا، یاد اهل بیت و آئین مقدس اسلام و فقه متین جعفرى را در سرتاسر این کشور، مستقر کنند و کشورى یکپارچه، محکم و مقتدر بهوجود آورند.( 03/ 05/ 1379)